دل نوشته ی زندگی من

دوسه روز هست که از خودم میپرسم چراا؟چی شد؟ اخه واسه چی؟؟؟؟

تو این روزا یاد گرفتم سکوت کنم ...هر کسی که حرفی میزنه بگم اره تو درس می گی ...این روزا یاد گرفتم دیگر دست از جنگیدن بردارم ...خسته ای که باز می خواد بلند بشه و راهی دور را طی کنه

کوله ام رو بر میدارم امروز نه برای قوی نشان دادن خودم بلکه برای قبول کردن باختم...من باختم اما از این باخت درس بزرگی را گرفتم ....همیشه جنگیدن نتیجه ی دلخواه را به من نشان نمیدهد ...گاهی باید دور شوم ...دور دور...انجا رو پر از شمع کنم و به افکار های خودم رنگ بزنم...

اره قبول می کنم من امروز باختم.

اما هنوز نفس می کشم...پس هنوزم فرصت دارم ...

دیشب وقتی از شیراز برمیگشتم تمام راه از خودم پرسیدم من قبل از او چکار میکردم؟ ...این جاده جواب منو با تک تک قسمت هایش داد...همیشه این تایم برمیگشتم زرقون ...کلاس و دیدن دوستام، گشتن تو شهر و بازار ..رفتن به تمام کافه ها و خوندن کتابام در کافه ها ...رفتن به شاهجراغ و خندیدن در کوچه پس کوچه های شیراز ...چطور من تمام این احساس ها را در خودم به انتها رساندم و زندگی دیگری را شروع کردم ...من و تو ...چقدر لذت میبردم از اینکهدر کنار هم بودیم لذت میبریم و صدای خنده های از ته دل همو میشنیدیم همه جا همه ی کوچه ها همه ی شهر از منو تو خاطره دارند و من خوشحالم که تو این مدت کوتاه با صلابت کنار هم بودیم ..این خاطر ها همیشه برای من زنده خواهد موند....امروز شاید اگر تو را بی من ببینند حال منو بپرسند و بالعکس. هر کس 

تاکسی هر کس برای دیگری حرف میزد و من با تو ...این قدر با تو حرف زدم که نفهمیدم کی رسیدم ..هوا سرد بود.باتری گوشی ام  شمارش معکس را به من نشون میداد..تا رسیدم نواهنگ تقریبا ساعت 9 بود سنتورم رو کوک کرد و به سمت خونه حرکت کردم ...کوچه ی مسجد برای من پر از خاطرات حذافظی های زوری هست ...به خونه که رسیدم سکوت همچنان باقی بود ..هیچ کس نبود...

اتاقم سرد سرد و من هنوز بخاری  رو روشن نکردم. در دل این هوای سرد نشستم ...این جمله در ذهنم هی چشمک میزد ...من یک بازنده هستم که امید داره ...من یک یازنده هستم که هنوزم به خدایش باور داره ...من یک بازنده خسته اما پر توانم...نیاز دارم مدتی به انزوای خود پناه ببرم ..به سکوت اجازه ی بودن بدم ..به مراقبه امکان پیشرفت بدم...من باختم اما درسای زیادی را یاد گرفتم.

بی تو بودن همیشه برایم ترس داشت اما لازمه امروز دستم رو رها کنی باید سقوط من رو که به پرواز ختم میشه رو ببینی در این مدت پروزا کردن رو به من یاد دادی پس امروز به تنها پرواز کردن من نگاه کن...نمیدونم چقدر این سکوت ادامه پیدا کنه نمیدونم چقدر طول میکشه اما  غصه ی منو نخور باور کن من همون لاله ی پر از استقلال هستم که چند ساله دور از خانواده زندگی می کنه و میدونه باید چطور از این دریا رد بشه. بدون تو من شاید روزهای سختی رو پشت سر بزارم اما من لاله ی جدیدی را خواهم ساخت.

#اخرین نامه ی من به تو.

 

 

 

دل تنگ

همیشه یاد گرفتم برای حال خوب بقیه یه قدم بردارم و خدا بدون اینکه من بخوام 10 تا قدم واسم بر میداره...سعی کردم تا امروز دوست داشتنم رو فریاد بزنم به ادم هایی که حالم رو خوب می کنند بگم دوستون دارم مرسی که هستید...و این ارامش قلب منه و حالم رو خوب می کنه ..خدا رو، شکر می کنم که خدا دلم رو بزرگ و پر از احساس افریده ...خدایا مرسی ...مرسی که بهم یاد دادی بزرگ به دنیات نگاه کنم.

حالا به یه جا رسیدم که واسه ارامش ادم های زندگیم ..باید کمی دور بشم و دل شکسته ام رو به امام رضا بیسپارم که این دلم رو اروم کنه ...یا امام رضا هیچ وقت بدی کسی رو نخواستم امروز اگر دلم شکسته تو مراقب باش کسی از این دل شکسته، شکسته نشه. دوستم راضیه همیشه میگه:  لاله من از دل تو میترسم ...اگر شکست امون از من میبره..تو رو خدا ناراحت شدی منو نسپار به خدا...و می خندم میگم: مگه من دلم میاد..بهرحال امیدوارم که خدا مراقب دلم باشه.بدجور شکستم..#افوض  امری الی الله  

خوشحال هستم چون پر قدرتم، چون خدا رو دارم  اما دل تنگم اونم فقط خدا ارومش می کنه...

می نویسم دوست اما تو بخوان عشق.

مینویسم همدم اما تو بخوان مادر...

می نویسم رقیق اما تو بخوان ....؟؟؟هر چی که خودت میدانی 

به امید روزهای که هیچ کس از غم کسی خوشحال نباشه.

این قصه به انتها رسید.و این بار کلاغه به خونش رسید.

# خدایا دلش را و دلم را به تو سپردم.

#یا علی

دور اما نزدیک

نمیدونم چرا این قدر عصبی و کلافه ام ...یه نفس عمیق می کشم.تا 10 میشمارم و اشکم رو می خورم...اخه چرااا؟؟؟

همیشه قوی نبودن به اشک ریختن نیست ...دلم خیلی زود میگیره ...نمیدونم چرا هیچی ارومم نمی کنه...صدای گوشی ام از داخل اشپزخونه میاد، بلند میشم و به سمت گوشی میرم...اع خاله شهلاست..

به چشمام که نگاه می کنه ...میگه چی شده؟؟؟لاله لاله؟؟نبینم این جوری اشکات ببینم...و من مثل یه بچه ی کوچولو لبام رو جمع می کنم و میزنم زیر گریه ...خاله مات و مبهوت نگام می کنه ...چی شده لاله جان حرف بزن ..تو که می دونی من نمی تونم اشکای تو رو ببینم ...خلاصه براش قضیه رو گفتم ..هنوز تو اتفاق مونده بود ...که گفت ..لاله اشکال نداره تو همیشه قوی هستی و این دل حساست که شبیه منه اشکای الانت رو به دنبال داره نگران نباش میگذره و یه روز از این لحظه ها می خندی .....نمی خواد این قدر خودت رو اذیت کنی ...از یکی از دوستاش میگه : لاله این قدر حالش بده که میگه کاش هیچی نداشتم اما سلامتی ام بر میگشت...سلامتی تو خیلی مهم هست ..و من همین طور به حرفاش گوش میدادم و سکوت بودمخاله صدام می کنه لاله؟ لاله حواست به من هست...گفتم اره خاله دارم فکر می کنم حق با تو هست سلامتی مهمتره ...(خاله ی من رفیق 15 ساله ی منه که می تونم بگم کنارش بزرگ شدم)..گوشی رو قطع می کنم ...دلم یه خورده اروم تر شد...صورتم رو اب میزنم و یه قهوه واسه خودم میزارم..به گلدونام نگاه می کنم و دعا می کنم که بتونم طاقت بیارم...

روزها می گذره و من دلم رو بیشتر به خدا میسپارم..خدا کنارمه...قهوه رو می خورم و همون گوشه کتابم را باز می کنم و شروع به خوندن می کنم..حس هیچی رو جز کتاب ندارم...کتاب پاستیل های بنفش که برای نوجوانان هست و خیلی  زود تو داستان غرق میشم...چشمام باز می کنم هوا تاریک شده ...

و من همین طور همون گوشه نشسته ام....

#خدایا دلش را و دلم را به تو می سپارم.

وسط هفته

از پله ها که میام بالا ..خاله صدام میکنه ....لاله ؟ گفتم جانم خاله؟ گفت چرا پباده روی نمی ری؟ گفتم انشالله امروز میزنم بیرون...گفت خوب کاری می کنی ...حتما برو.گفتم چشم....

رفتم بالا چشمام پر از خواب بود ...خوابیدم وقتی بیدار شدم، نشستم، پای خرگوش کوچولوی خودم رو بافتم ...حس خوبی به این بافتنی دارم..منو از همه چی رها می کنه...دو تا پا رو بافتم و دو رج هم به هم وصل کردم ..ساعت حدودای یه ربع به 6 بود که کفشم رو پوشیدم و از خونه خارج شدم. پادکست دنیای سوفی را پلی کردم و با سرعت به سمت 60 متری حرکت کردم...وسطهای میدون حیدر که رسیدم به مامان مهسا زنگ زدم کلی باهم حرف زدیم و من رسیدم به کوچه ی پزشکان از اونجا هم یه مقدار تاب خوردم و اومدم خونه ...تا رسیدم عمو گفت واست امشب اب بنه میارم...وای که چقدر اب بنه دوس دارم ...ظرف هام رو سشتم و سازم را تمرین می کردم که عمو اومد ..یه ظرف پر از تیلیت اب بنه واسم اورده بود....وای که خدا برکت بده به سفره شون...خیلی بهم چسبید...این روزها مجبورم خودم رو سرگرم کنم..مجبورم حال دلم رو خوب کنم ...و با خودم مهربون تر از قبل برخورد کنم. خدا رو به دلم قسم دادم ...و احساس می کنم که این حالم رو خدا خوب میفهمه ...کنارمه و نمیزاره اشکم بیاد اما دلم بدجور شکسته ...خدایا خودت دلم رو اروم کن..خیلی دلم قرصه به اون بالا سری ...میدونم همه جا هوای دلم را داشته و داره .پس ..دیگه حرفی نمیزنم.افوض امری علی الله.

ساعت حدودا 10 شده بود ..کتاب ظرافت جوجه تیغی را برداشتم و داستان رو ادامه دادم ..پالوما دختر 12 ساله ساختمان شماره ی هفت  میگه اگر ادم خودکشی می کند، باید از از کاری که می کند مطمن باشد و ادم نمی تواند برای هیچ و پوچ آیارتمان را اتش بزند. اگر در این جهان چیزی وجود داشته باشد که ارزش زندگی کردن را داشته باشد، نباید ان را ازدست بدهم به دلیل این که وقتی آدم مرد ، دیگر برای افسوس خوردن دیر است.به دلیل این که مردن به خاطر این که ادم اشتباه کرده است  واقعا احمقانه است....

پالوما با ذوق از بازی دیدن باباش که نوشابه رو سریع سر میکشه و همچنین از خوب بازی کردن سومو که هیکل خوب و قد بلند و سرعت زیادش که همه رو هیپنوتیز کرده بود...میگه.

کتاب رو می بندم و به گلدونای روی طاقچه نگاه می کنم...دعا می کنم و روتین هر شب رو انجام میدم و می خوابم..خوابم نمیبره کلافه شدم اما دلم ارومه...چشمام رو میبندم و به زور می خوابم..

#خدایا دلم را و دلش را به تو سپردم.

خلوت من

خب حالا چی درست کنم؟؟؟...این سوال من از خودم بود...خورشت بادمجون؟ نه ...برنج با مرغ؟نه دمی گوجه؟ نه گوجه ندارم که...خب چی ماکارونی خوبه؟؟؟ ارهههه این عالی هست.

خب دست به کار شدم سویا درون ظرف و مقداری اب جوش روی ان ریختم و پیاز رو نگین نگین سرخ کردم و ...یه ماکارونی خیلی خوشمزه درست کردم یه بشقاب کوچولو خوردم و بعد مانتو شلوار اداری ام شستم و سپس رفیق دلچسبم ...منظورم چای هست رو دم کردم و شروع به زدن سنتور کردم...چهار مضراب ترک رو کامل حفظ کردم و با سرعت کم شروع به نواختن کردم....وسط سازم یه باره دلم گرفت..بهم ریختم اما قول دادم که محکم باشم...اشکام رو پاک کردم و دوباره سازم رو تمرین کردم...خسته که شدم یکم دراز کشیدم و چشمام رو میبندم ..چند اه از دلم بیرون میاد  اما چاره ای نیست ...

کتاب ظرافت رو برداشتم و ادامه دادم ...مانوئلا دوست رنه است که یک دختر پرتغالی از یک خانواده پر جمعیت که زود وارد مزر عه و خیلی زود ازدواج کرده...از سیاست هیچ سر در نمیاره اما روزهای سه شنبه و پنچ شنبه به ساختمان شماره ی هفت میاد و خانه ی این پولدار ها را تمیز می کند ..متسراح های گلدار خانه های این پولدار ها  را که جای مشترک پولدار ها و فقیرهاست را برق می اندازد و گرد گیری را به بهترین نوع ممکن انجام میده ...شیرینی های خوشمزه ای رو درست می کند و از رنه مثل یه ملکه پذیرایی می کند....رنه از این که مانوئلا به کشورش برگردد احساس تنهایی می کند ...

به خودم گفتم که هر شب یه داستان  بخونم ...کتاب رو می بندم و برای لحظه ای چشمام رار وی هم میزارم..نفس هام سنگین شدن...به ارومی به خودم میگم: چاره ای نداری ای دل کوچیک من...صبور باش. قلاب رو بر میدارم حلقه ی جادویی رو می بافم اما خوب نیست می شکافم دوباره دوباره دوباره ...انگار امشب قصد درست شدن نداره ..بلند میشم و مسواک رو بر میدارم و به ایینه نگاه می کنم ..چشمام در بی حال ترین صورت قرار داره..چراغ ها رو خاموش می کنم و می خوابم ..روز سنگینی رو پشت سر گذاشته ام...#خدایا شکرت.

#خدایا دلم ارامشی از جنس تو می خواهد...

#خدایا دلم را و دلش را به تو سپردم.

یک شنبه ی من

امروز هوا خیلی سردتر بود از زیر پتو دلم نمی خواست بیرون بیام اما خوابم هم نمیبرد...کتاب ظرافت جوجه تیغی که دو هفته پیش هدیه گرفتم، کنار بالشتم برداشتم و شروع به خوندن کردم این کتاب یک رمان فلسفی هست ...عاشق تمام کاراکترهاش هستم...

سریدار ساختمان شماره 7 یک زن به نام رُنه است که عاشق کتاب اما چون هیچ کس یک سریدار کتاب خون رو ندیده مجبوره که مخفیانه کتاب بخونه و این قسمت زندگی اش پنهان هست.

کتاب رو میبندم و شروع می کنم به خوندن سوره والعصر..چشمام رو میندم و سوره را تکرار می کنم.به ناچار از رختخواب بیدار میشم.. صورتم را میشورم و مسواکم رو برمیدارم به اینه نگاه می کنم چشمام مظلومیت غریبی داره ...خمیر رو به مسواکمیزنم ولی باز برای لحظه ای به اینه نگاه می کنم و به خودم میگم تو می تونی تو می تونی ...مسواکم که تموم شد، یک لیوان پر از اب می خورم و دوباره کتاب رو برمیدارم فصل دومش از دختر از خانواده ی ثروتمند به نام پالوما که 12 ساله اس که بسیارباهوش و که تصمیم گرفته در روز 16 ژوئن اینده خود کشی کنی و و عاشق زبان ژاپنی ...

یک خودکار ابی لای کتاب میزارم و میرم و دور طولانی تو اینستاگرام میزنم...گوشی رو به گوشه ای پرت می کنم و چشمام رو برای لحظه ای می بندم....با صدای زنگ ساعت چشمام رو باز می کنم ساعت تازه 6 نیم هست ...دیگه باید بلندم و اماده بشم.

تمام وسایلم رو اماده می کنم و ساعت هفت 5 دقیقه از خونه خارج میشم...هوا سرده و باید حتما یه سویشرت  بخرم....به سمت پارک بوستان حرکت می کنم و روبرو ی افتاب وایمیستم که اقای پیروزنیا بیاد، افتاب مستقیم تو چشمام هست ...با این درخشش افتاب خدا رو شکر می کنم ....خدایا مرسی...

#خدایا دلش را و دلم را به تو میسپارم.

شنبه ی من

امروز شنبه است و من از سروستون حرکت کردم؛ حدودای ساعت یه ربع به هشت بود که رسیدم کارخونه و سریع به سراغ قهوه ای اِما و اسکات رفتم(سگ های کارخونه) رفتم. خداروشکر بهتر بودن نسبت به هفته ی گذشته...میدونی، هفته ی گذشته همگی  وارد سود مایع(کاستیک سود) شده بودن و تمام پاهاشون له و شدیدا خونریزی کرده بود..صحنه ی دلخراشی که هفته پیش دیدم ، این قدر تلخ بود که خدا میدونه چفدر ناراحت شدم...عجیب و  غریب ناله میکردن،جوری که دلت واسشون کباب می شد.

اِما سگ شیری رنگ با سر قهوه ای و دمی زیبا، دختری لوس که فقط نیاز داره نوازشش کنی...خودش رو به من نزدیک کرد و منم سرش رو در اغوش گرفتم،  انگار یه ارامش خوبی گرفته بود سپس من بلند شدم و اونم رو پاش وایساد و دوباره سرش رو جلو آورد و منم به چشمانش خیره و به سرش دست  کشیدم... این سگ های، بسیار دوستداشتنی هستن که حالت با حالشون خوب می شه.

برمی گردم و سریع یه چایی درست می کنم؛ بعد میزم را دستمال میکشم و کامل تر و تمیز می کنم همه جا رو برق می ندازم (به این کار در اول هفته همیشه نیاز دارم.)...و می شنیم پشت سیستم و کارهای روزانه ام می نویسم. کارهامو یکی یکی یاداشت می کنم و یه مربع کوچولو کنارش میزارم که هر زمان انجام دادم اون تیک پر رنگ کنارش بزنم...این مربع واسه من نقش یه گل زیبا داره. هر بار که تیک میزنم یه هورااا به دنبالش میاد.

پیش به سوی یه روز خوب.

#خدایا دلش را و دلم را به تو میسپارم.

جمله ی موفقیت

در زندگی ما شاد بودن به این نیست که مشکلی نداریم ، هیچ رنجی تو زندگی ما نیست یا همه چی گل و بلبل هست! بخدا اینجوری نیست! باور کن.

برعکس، میدونی شادی رو چی تعریف می کنند؟؟؟ معنای  شادی یعنی اتمام یک رنج و شروع یک رنج تازه.

در تمام لحظه ها رنج وجود داره اما چطور نگاه کردن ما به این رنج ان رو بیان می کنه.

پس تا می تونی شاد باش و برای رشد خودت تلاش کن....و به دیگران همه شادی خودت رو منتقل کن.

 

#من می دانم که می توانم.

لاله شفیعی سروستانی 

یک سالگی

هر وقت دلم تنگ میشه دلم کشیده میشه سمت نوشتن ...انگار نوشتن مثل یه همدم یه نفر که کامل منو میفهمه باهم برخورد میکنه.یک سال از بهترین لحظه های عمرم گذشت و یک عمر خاطره و یک عالمه نکات زندگی به من اضافه شد‌.باورم نمیشه که امروز مجبورم با تمام خاطراتم همراهی کنم.نمیدونم اما باور نکردنی هست‌.باور نکردنی هست که تمام این یک سال رو باید قاب بگیرم. آیا من میتونم این خاطرات را در قاب قرار بدم.

تو زندگی هیج چیزی نمیتونه منو خسته کنه جز تکرار حرکاتی که دلم را به درد میاورد.گاهی تحمل تحمل تحمل انگار هیچ کارکرد نیست انگار هر چی میگذره زخمی تر میشی پس باید رها کرد باید گاهی یک حرمت را حفظ کرد تا بقیه حرمت ها کامل سر جایشان باقی بماند.این دنیا جز خوبی و مهربونی چیزی ازش نخواهد ماند و بهتر از سال پیش قدر داشته هایم را میدانم انگار تو این یک سال من تحمل صبر را تمرین کردم و امروز وقت عمل کردن هست.صبوری میکنم تا کلمات و تفکرات عاقل شوند.من میدانم زندکی ارزش هیچ چیزی ندارد ‌زندگی تا چشمت را روی هم می گذاری یک سال میگذرد و این سال زندکی من و همچنین سال های گذشت من مانند یک چشم به روی هم گذاشتن گذشت.بعد از مرگ مهسا با خودم عهد بستم که هیچ وقت برای ادمهای عزیز زندگیم کم نگذارم.مرگ مهسا مرا نسبت به عزیزانم مسئول تر کرد.میدانم که برایم مطمنم سخت است اما چاره ای جز سکوت و صبوری و دوری ندارم.امروز قوی تر از شش ماه با یک سال پیش هستم و مطمنم که میتوانم از پس تصمیمم بر بیایم.زندگی همیشه مطابق میل م شاید جلو نرود اما یاد میگیریم که صبوری را در زندکی خود به نمایش بگذاریم و به خودمون یاد بدهیم که میتوانیم  .

خاطرات این یک سال تمام از جلوی چشمانم در حال گذر هست از کجا به کجا و چطور به اینجا رسید میدانم که اشکم میتواند این احساس مرا خوب بفهمد میدانم که دلم خوب این یک سال را با عشق گذراند میدانم که دستانم در این یک سال طراوات زندکی را درک کرد میدانم که قدم هایم تمام باور دارند که چطور این یک سال همراهی کردند.

دلم از تمام نا نوشته ها به درد آمده اما چاره ای جز صبوری ندارم.

باد و نسیم زیبایی  شروع به وزیدن کرده تمام این نوشته ام را به باد میدهم تا برساند که بداند هیچ کس برایم او نمیشود.هستی خواهر زاده ام در بغلم به خواب رفته و صدای نفسش به من آرامش میدهد و ستاره ها در آسمان به من قدرت میدهند.سکوتی در خانه هست که دلم را تنگ میکند اما هیج کاری نمیتوان کرد.به امید روزی که بتوانم تمام وجودم را برای بودن کنارت خرج کنم.میدانم که باورم داری که بیشتر از هر چیزی دوستت دارم.پس به احترام تو سکوت میکنم و ادامه ی راه را به خدا میسپارم میدانم خداکند هوای دل های دلتنگ را دارد.خدا هیچ وقت دیر نمیکند.

تو همانی که مرا می فهمی.

#خدایا ای خدای بزرگم تو را به شروع این ماه قسم میدهم که ما را در این راه یاری کن.

#به امید روزهای زیبا.

#ماه جدید بر همگان مبارک.

حرف من

امروز تو دفترم این سوال رو چند بار با مدل های مختلفم از خودم سوال پرسیدم: 

من میتونم چکار کنم؟؟؟چکاری رو من می تونم انجام بدم؟؟؟چه کاری رو من می تونم برای خودم انجام بدم؟؟من برای خودم ایا کاری رو می تونم انجام بدم؟؟؟چکاری رو باید انجام بدم؟؟؟؟

و تنها یک جواب برای ان همه سوال نوشتم ....

لاله تو فقط شروع کن..اره .. تو تنها شروع کن ... شروع کن و انجامش بده. #من_می_دانم_که_می_توانم.

نامه ای به تو

سلام عزیزم...سلام به تو ...سلامی چو بوی این فصل ..سلامی از دور و نزدیک به تو

امروز 15 فروردین ماه و من در حال نوشتن واسه تو...امیدوارم که حالت خوب باشه.سال جدید به همراه فصلی جدید.. اخرین فصلی که بعد از ان دیگر هر روز تکرار فصل ها رو در پیش داریم.پس این روز ها رو بیشتر از قبل و روز های بعد هم بیشتر از سال پیش قدر میدانم.خدایا شکرت.

پارسال کل 15 روز عید رو تعطیل بودم .خونه ام جای دیگر و اروزهای نوشته شده ام جوری دیگر...امسال کمی فرق داشته هر روز عید دلتنگ تر از همیشه و کند تر از هر سال میگذشت...خانه ام جای دیگر و تو در دل من.

وقتی به نوشته ای سال قبلم نگاه می کنم و نوشته های الان هم کنارش قرار میدم میبینم که تمام زندگی ام رنگ تو رو به خودش گرفته.و از بودن کنارت بسیار خرسندم. سال پیش هر اتفاق کوچکی که می افتاد سریع به تو زنگ می زدم که باید حالا چکار کنم؟؟ و یا هر خبر جدیدی که میشنیدم بازم به تو می گفتم و با هم کلی خوشحالی می کردیم.یادت هست وقتی بهت زنگ زدم که مجدد با من تمدید شده؟؟؟؟؟یادمه وقتی مجدد با من قراردادبسته شد دقیقا من تو پارک بودم و با اجیبم قدم میزدیم همون موقع  سریع شماره تو رو گرفتم و کلی با هم حرف زدیم...هیچ وقت فکر نمی کردم اون روز، این قدر با تو امروز  صمیمی و گرم شوم..یادته وقتی اومدم هر دو با هم به سر خاک اقا بزرگ رفتیم؟؟؟نگو که یادت نیست؟؟میدونم که بهتر از من یادت هست...

همیشه بین تمام سپاس گزاری هایم از خدا بابت بودن تو مفصل دعا می کنم برای حال خوبت برای خوشبختی ات برای سلامتی ات دعا می کنم.

در سال 1399 می تونم بگم تو بهترین هدیه ی خداوند برای من بودی...بهترین هدیه ای که خداوند میان تمام نعمت هاش به من داد، تو بودی ...تو منو نسبت به خودت و دنیام مومن تر کردی.و این یعنی تغییری بزرگ در زندگیمن.

سال 1400 برایت سالی پر از سلامتی پر از لبخند و یک سبد دل خوش ارزو می کنم...لبخند تو حال خوب من است.

تو همانی که مرا خوب فهمیدی تو همانی که خدا در دل من جا داده و در اخر تو همانی که مرا لبریز از عشق کردی.

سال 1400 بر تو مبارک.

دل نوشته ی زندگی من

سلام امروز دوشنبه 25 اسفند 99 است...خوشحالم که در کنار شما دوستان هستم و خدا رو شاکرم که می توانم با شما صحبت کنم....

 اخرین دل نوشته ی سال 99 رو هم بنویسم...

اخر دل نوشته ی من چند سطر صحبت با تو دوست و رفیق خوبم هست ...اره تو...

این جوری شروع کنم یکم تند عصبی کلافه ام...از زندگی کردنت از مدل رفتار کردنت اصلا لذت نمیبرم ..نه من خودت هم همین طور ...هیچ ارامشی تو ثانیه ها و دقیقه هات نمی بینم...همش تلاطم همش استرس همش جدال ذهنی....اخه چراا؟

چرا این قدر زندگی رو واسه خودت سخت می کنی ...هیچ کجای زندگیت ندیدم که اروم بدون هیچ دغدغه ای بخندی شاد باشی لذت ببری...نمی دونم چکار می تونم کنم که یکم با خودت اشتی کنی...یکم استرس های روزمره ات رو کم کنی یه برنامه تو زندگیت پیاده کنی یکم به خودت برسی یکم ارزش خودت رو بالا ببری یکم به خودت بگی من زنده ام پس زندگی کنم..زندگی کردن حقه من....ببین هیچ چیز ارزش نداره جز ارامش و سلامتی تو من ما..همه.. حدیثی از امام علی تو ذهنم اومد که یفرمایید سلامتی مثل یه تاج هست که فقط بیماران میبیند فقط اونا می تونند این تاج رو حس کنند چرا؟؟چون ندارن..چون تازه فهمیدن چقدر سلامتی با ارزش بوده.

عزیزدلم تو این ایام با خودت خلوت کن ذهنت رو به ارامش دعوت کن...نزار این چند صباحی که خداوند به ما فرصت زندگی کردن داده بدون هیچ فایده ای از دست بدهیم.نزار یه زمانی به خودت بگی ای کاش ..ای کاش...از این کلمه بیزارم چون نشون میده خودمون برای خودمون وقت نزاشتیم..نشون میده کم کاری از خودمون بوده...و این بدترین جمله ی دنیاست.

اخر 99 هم رسید امسال می تونم بگم زودتر از هر سال به پایان رسید ...زندگی هم همین طور سریع می گذره..30 چهل پنجاه شصت...الی 100.

همیشه بهت گفتم امروز هم بهت میگ ارامش حق همه ی ماست ارامش جزیی از وجود ماست..ارامش مال ماست...پس ارزون به حراج نزار و بدون این ارامش قیمت گزافی داره.سهم تو در این زندگی ،زندگی همراه با ارامش هست پس سهمت را به هیچ کس نده حتی به امانت.حواست باشه همه مراقب خودشون هستند و تو باید مراقب خودت باشی.

و جمله ی اخرم..امسال جز هدف هایی که تعیین کردم حتما واسش تلاش کنم و بتونم بدست بیارم و در زندگیم وارد مکنم یک کنترل خشم و دو تمرکز این دو تا رو به بهترین شکل ممکن در زندگیم پیاده می کنم.انشالله.

تو هم برای سال جدید هدفی تعیین و بابت اون هدف تا می تونی بجنگ و بدستش بیار.دوست خوبم...میدونی تنهایی میدونم این تنهایی چقدر سخته اما همین جا به تو میگم تو لایق بهترین ها هستی پس بدستش بیار.یا حق.

 

پیشاپیش سال نو مبارک.

دل نوشته ی زندگی من

نامه ای برای تو

این روزها صبور تر از قبل شدم ...دلم میخواد بیشتر از این، روی ذهنم کار کنم...صبوری رو تو به من یاد دادی...چقدر اولش سخته که بخوای در برابر هر چیزی ،کمی سکوت کنی و این سکوت رو به صبر تبدیل کنی..خیلی سخته...تو چطور این همه سال این قدر صبور بودی و توانسته ای که بتونی تحمل ات رو بالا بری و بهترین حرکت رو انجام بدی...

من یک دختر فوق العاده عجول و پر توقع به یک دختر کم توقع و صبور دارم تبدیل میشم...ارامش خفته ای در این حس پنهان شده که در همان روزها نمیبینی و بعد از مدتی ارامشی به سمت روانه میشود که فقط از صبر نشات گرفته و ان هدیه تو به من بوده است.

میدانی بودن با تو دریچه ی زیبایی را به روی من باز کرده که هیچ وقت نخواستم ببینم...میدانی تو راهبرد های زیادی را در زندگی به کار میبری که شاید در نگاه معمولی هیچ کس متوجه این راهبردها نشود..اما وقتی در کنارت زندگی می کنند می توانند حقایق را ببیند.

احساس می کنم نسبت به سال قبل کمی بزرگتر شدم منظورم اینه که این ارامش و صبر مرا پخته تر کرده است...وقتی در برابر اتفاق ها عکس العمل های گذشته رو انجام نمیدهم خوشحالم و میفهمم که هر کسی میتواند عادت های بیست ساله اش را ترک کند.

میدانی تو برای من نمادهای زیادی را جلوه گر کردی...وقتی خیالم پر از تو میشود دنیایم بازتاب های زیبایی را به رویم منعکس می کنه.و این تنها با بودن تو انعکاسش مشخص و نمایان شده است..اری تو، دنیای مرا درگرگون کردی...بهم یاد دادی چشم را به روی هر چیزی گاهی ببندم و نسبت به هر کاری سریع عکس العمل نشان ندهم...اگر چه تو درونت پر از استرس هایی هست که میتوانم بگویم خودت هم از این احساس خبر نداری و اما استرس هایت را جوری کنترل کردی که هیچ کس جز خودت صدمه ندیده من از اینجا به تو می گویم همان طور که تو مرا ارام کردی من هم تو را ارام خواهم کرد قول میدم ...ذهن خسته ات را باز، پویا و فعال خواهم کرد..اره من هم برای تو، تا می توانم وقت میگذارم و تللاش می کنم که بتوانم ارامش تازه ای را به تو بر گردانم اما باید تو هم بخواهی همان طور که من خواسته ام.

خدای خوبم دلم و دلش را به تو میسپارم از تو می خواهم که همیشه بهترین ها رو در مسیرش قرار دهی و  ارامشی از جنس خودت بهش منتقل کنی...عمر با عزتی نصیبش کن خدایا به تو میسپارمش.

خدایا میدانم که از دلم خبر داری پس همان را برایم اجابت کن.الهی آمین.

 

 

لایو ایمان ابریشم چی

شب سوم

یکی از چیزهایی که خیلی مهم هست طرز فکر ما می باشد.مدیریت زمان رابطه ی مستقیمی با مدیریت افکارمون داره...من در 24 ساعت ای که در اختیار داریم تماما در افکارمون غرق هستیم و تا زمانی که برای خونه ی فکرمون طراحی خاصی صورت نگیره اون حس متعادل دورنی رو نمی تونیم داشته باشیم.طرز فکر ما به دو صورت پویا و ایستا...

طرز فکر ایستا به این صورت هست که از فرد از مشکلات در زندگی اجتناب می کند وبزرگترین علت آن ترس از شکست است.و طرز فکر پویا افراد مشکلات را به صورت فرصت و از آن برای یک یادگیری استفاده میکنند.در طرز فکر ایستا افراد 99 درصد موفقیت ها را ذاتی میبینند ولی طرز پویا یکگ مسیر یک پارچه و ثابت قدم در نظر میگیرند.

درس اول:چالش های و مشکلات در زندگی به عنوان فرصتی برای یادگیری وارد کنیم.

درس دوم:همیشه یادگیری جز الویت اولین باشد و آن را در عمل به اجرا برسونیم.لولیت ما یادگیری ما باشد تا تایید طلبی توسط دیگران.

درس سوم:بیشتر از اینکه به نتیجه فکر کنیم روی فرایند کار کنیم.پس به نتیجه فکر نکنید تمرکز روی فرایند و روی مسیری که میخواهیم برسیم.

درس چهارم: باغبان زندگی خودمون باشیم درخت هایی مقصود خوبی بکاریم از خودمون بپرسیم چرا اینجا هستید...زمان زندگی ما صرف چی میشه و چه اثری قرار بزاریم...؟

درس پنجم: یادگیری با کیفیت جایگزین یادگیری سریع کنیم.چرا ابن قدر عجله در زندگی داریم میخوایم به کجا برسیم ؟۲۰ دقیقه مطالعه ی با کیفیت ارزش داره به ساعت ها مطالعه ی بی کیفیت و سریع...هیچ وقت کیفیت رو فدای سرعت نکنیم.

درس ششم: اشتباه کردن را به معنای شکست خوردن نزاریم.اشتباه بخشی از مسیر زندگی ما هست همه ی مختریان از شکست هاشون به موفقیت ها رسیدن.

درس هفتم : همیشه از اشتباه دیگران استفاده کنیم و و یاد بگیریم گاهی لازم است به تجربه های دیگران در این مسیر نگاه کنیم و از آن ها درس بگیریم.

درس هشتم : از انتقاد های سازنده یا بازخورد دیگران هم استفاده کنیم.

درس نهم : ثبات قدم در مسیر داشته باشیم.از اقدامات کوچک و گام های کوچک  میتوانیم ثبات رو ایجاد کنیم.

درس دهم: در مسبر رسیدن  به هدف از برنامه ی ترمیک یا شش ماه استفاده کنیم و در در آن شش ماه لذت ببریم موفقیت رو یک فرآیند همیشگی بدونیم که هیچ وقت متوقف نمیشه.برای رسیدن به اورست زندگی مون باید از جعبه ابزار سبک استفاده کنیم.

لایو ایمان ابریشم چی

شب دوم 

 آيا توجه و تمركز شما در طول روز روي داشته هاتون هست يا روي نداشته ها ؟ سه عادت خوب يا سه دستاورد رو كه روزانه داريد ، رو اخر شب ثبت كنيد . روان شناس معروف امريكايي مارتين سليگمن بعد از ٦ ماه دست يافت كه افراد به شادي و كاميابي بيشتري دست پيدا ميكنن ، قدرداني افراد بالا ميره و افسردگي كاهش شديدي پيدا ميكنه.با اين روش كه ٦ ماه سه دست اورد روزانه هر چند كوچك رو ثبت كنيد. (مثل ورزش - اب كافي - ٥ صفحه مطالعه و ...... ) به جاي تمركز و توجه روي نداشته ها روي سه داشته توجه و تمركز كن. انسان منعطف درد و وجود داشتن درد در زندگي رو مي پذيره ولي توجه و تمركز رو روي داشته ها و توانمندي هاش قرار ميده در واقع روي بخش هايي كه خوب هستش ، قرار ميده. هر روز اين سوال رو داشته باشيد ؟ آيا اين كاري رو كه انجام ميدم يا اين فكري رو كه من دارم ايا دارد كمكت مي كند ؟؟؟ يا ايا دارد ضرر مي زند و شمارو ضعيف مي كند ؟؟؟ تمرين : روي تمام پيج ، صفحات غير مفيد و برنامه هاي غير موثر خط بكش ، حذف كن ، خارج شو آيا شما ميري يك شير تاريخ گذشته رو بخوري ؟؟؟؟ايا فكر تاريخ گذشته ، اثار منفيش كمتره از اون شير تاريخ منقضي شده ؟ با مشكلات الانت كاري كن و جوري حلشون كن كه سالي ديگه بشن تفريح و جوك گفته تون. (شمايي كه الان داري لايو امشب رو گوش ميدي ، هر مشكل و سختي رو كه داشتي و داري ولي مهم اينه كه تونستي باشي و پايدار بموني كه الان و اكنون در حال شنيدن اين درس ها هستي ) دوستان من چند سال پيش در جزيره كيش با چند غواص اشنا شدم و با اونا به غواصي رفتم و درس هاي زيبايي از غواصي ياد گرفتم:

١- از صحبت هاي دروني و منفي خودتو خالي كن . بيا بيرون از اين طوطي وار بودن مغز ( مغز فقط سيستم دفاعي صادر ميكنه و تنها بدنبال ترك شرايط و پاكسازي مسئله است بجاي حل كردن اون ) مثل غواصي موج سنگين كه مياد سمتت ، بايد بري كف دريا ، پس برو تو عمق و بكش اين دوشاخه فعال مغز رو ، مغز رو خاموشش كن.

٢- از مغز و ذهن در بيا و بيا روي بدن و جسمت ، حواس و توجه خودتو بيار روي حواس پنجگانه ، بيا در زمان حال

٣- مرحله پذيرش : از مغز در بيا و احساساتت رو ببين مثل غواصي كه كف دريا بدنبال چيز هاي متنوع هستش تو هم جستجو كن

مثل غواصي كه صدف رو مياره و باز ميكنه و ميبينه كه توش مرواريده ، شما هم درد رو بيار و ببين قطعا توش يه مرواريده و يك درس ( درد هارو به درس تبديل كن )

٤- بعدش بيا روي سطح اب ، بعد ميبيني كه اسمون هنوز سر جاي خودشه و موج رفته ، هر طوفاني كه تو زندگي بوده رفته الان من هستم.

٥- چي واست مي ارزه ؟ ارزش هاتو پيدا كن . داستان هاتو به ارزشات وصل كن.

٦- حالا چكار ميتونم بكنم ، اكنون در زمان حال. جواب هاي اين سوال رو پيدا كن . چه چيزي براي شما خيلي مهمه ؟

این لایو توسط یکی از دوستان برای من ارسال شد.

لایو ایمان ابریشم چی

به مدت 10 شب استاد ایمان ابریشم چی لایو هایی در جهت راهبری در کرونا برگزار می کنند که من می توان بگم تمام این لایو ها بهترین درس ها را به ما میدهد درس هایی که برای رسیدن به خود با سطح دید بالاتر.

شب اول

راهبری شخصی در کرونا

1)هر چیزی که زندگی ما را غنی نمی کند همین الان حذف کن....اولین درس رژیم توجه ما.کلا سوشا مدیا فروشنده توجه ی ما هستند ...توجه ی ما چقدر ارزش دارند؟؟؟اگر ارزش زیادی دارند پس لطفا به حراج نگذارید.

 

2)از منابع مغدی اطلاعات استفاده کنیم.سطح توجه ی و تحمل ما به سمت کلیپ های یک دقیقه ای رفته...همیشهه یادمون بموند که مشکلاتی که الان داریم با سطح فکر ما حل نمیشود باید سطح فکرمون رو بالا ببریم تا بتونیم از پس مشکل بربیایم...این جمله ی انیشتن هست.چیزی رو دنیال کن که ارزشش داشته باشه...چقدر در طول روز  تد گوش میدیم...اطلاعات رو از منبع اصلی دنبال کنید.

 

3)اگاهانه از فضای مجازی استفاده کنیم.ما با استفاده از اپلیکشن ها می توانیم اپلیکشن های دیگه رو کنترل کنیم.میبینی که چقدر زمان در طول روز داری ...کلا زمان یعنی رابطه پس بیایم فرایند های اجتماعی را از فضای مجازی خارج کنیم و ان روابط را واقعی تر کنیم.

 

4)گاهی تلفن همراه را حذف کنیم در رابطه ها در خلوت خودمان .لازم هست گاهی بدون گوشی باشیم و از یک تایم به بعد از این وسیله استفاده نکنیم.مثلا در اتاق خوای به هیچ وج از موبایل استفاده نکنید.

 

ادامه نوشته

دل نوشته ی زندگی من

دیشب دفترام رو باز کردم و شروع به نوشتن کردم...اولین سوالی که روی کاغذ نوشته شد...تو چه تصویری از خودت داری؟؟؟چقدر خودت رو قبول داری؟؟؟چقدر خودت رو دوس داری؟؟اصلا چقدر با دلت راه میای؟؟چقدر واسه دلت وقت میزاری؟؟؟

همین جور تند تند سوال بود که نوشته میشد؟؟اصلا چرا بقیه این قدر واست اهمیت دارن؟چرا این قدر واست مهم هست که دیگران چرا این حرف و زدن...چرا اینقدر مهم هست که دیگران چطور در مورد ما فکر کنند؟چرا کارهای دیگران اینقدر قشنگه اما کارهای خودمون این قدر زشت...؟؟؟؟چرا ذوق تمام حرف های همه می کنی اما ذوق خودت نمی کنی؟؟؟چقدر خودت رو تو خلوت بغل کردی...؟چقدر به خودت گفتی من پیشتم..؟من پشتتم؟؟؟چرا هیچ وقتت به اینا فکر نمی کنیممم؟؟؟؟

هیچ کس بهتر از خودمون نمی تونه صدای دلمون رو بشنوه....هیچ کس بهتر از خودمون نمیتونه درکمونه کنه...هیچ کس تو اوج گریه هامون کنارمون جز خودمون نبوده...؟

وقتی برگشتم دفترم رو نگاه کردم پر از خشم بودم...از این همه چراا؟؟؟

صفحه ای ورق زدم و فکرم پر از سوال بود...بلند شدم رفتم یه استکان گل گاوزبون دم شده ریختم و کنارم گذاشتم.

خب حالا باید چکار کنیم...؟؟

اولین کاری که لازمه امروز انجام بدی اینه که تمام خستگی هاتو بیاری رو کاغذ...از بیان کردنش نترسی شرمنده نباشی ..باید بنویسی...که کجایی و چه اتفاق هایی برایت افتاده..ریز و درشت بنویس...بنویس و از نوشتن نترس..از این بترس که بگذره و تو همیشه از خودت دور دورتر بشی تا جایی که حتی صدای دلت را نشنوی...

امروز باید بنویسی..حتی اگر توان نوشتن نداشته باشی باید به خودت بگی...من مینویسم چون یک انسانم و حق زندگی دارم.

روزهای های خوب در پیش روی ماست.

زندگی بدون انتظار

دیروز یه کلیپ از راز مریم توسط بنیانگذار محک سر کار خانم قدس داشتم گوش میدادم....

در موردم زندگی بدون انتظار ..عشق بدون انتظار..بخشیدن بدون انتظار ...

مریم زنی میانسال با لباس های مندرس ولی متشخص...یک پسر سیزده ساله داره  که همیشه رو دوشش بود.یه چهره پر از مهتاب دو چشم پر از افتاب...یه دسته گل صحرایی  سوسن لاله نسرین از ترکمن صحرا چیده  میگه:خیلی دعا کردم ببینمت میخواستم بگم که خدا خیلی بزرگ ....غصه نخور زن...راز مریم در این عشق ورزیدن بدون بازگشت..تو بخشیدن بدون بازگشت بود که امروز هیچ کود سرطانی تک و تنها نیست.

دیروز با دو تا ار دوستام تو این مورد صحبت کردم ایا زندگی بدون انتظار رو قبول دارید؟؟؟

یکی شون گفت زندگی بدون انتظار معنا نداره...مگه میشه بدون انتظار کاری کرد...و دیگری گفت ...زندگی بدون انتظار فقط ارزش کارت زیر سوال میره..کاری که بدون انتظار باشه اون کار خوبه..

نظر شما چیه؟؟؟

تو زندگی هر کدام از ما همیشه یه کارهایی کردیم که تهش از طرف مقابل تو یه شرایط های خاصی منتظر جواب بودیم...منتظر بودیم اونم مثل ما رفتار کنه اون مثل ما وقت بزار ..دوسمون داشته باشه...واسه همه ی ما پیش اودمه..اما من خودم میگم تو نیکی کن در دجله انداز...تو خوبی کن تو عشق بروز  تو ببخش اخر تو یه زمان هایی که از همه بریده ای یه نفر دستت رو میگیره و اون قانون کارما ی زندگی ما هست.

همیشه به دوستام میگم تو خوب باش کار درست رو تو انجام بده بقیه اش بسپار به او بالا سری ...منتظر نشین از طرف همون بنده ی خدا به تو خیر برسه اما دلت قرص باشه که خدا تو هر لحظه برای تو معجزه ای می افریند.

وقتی به یک نفر یه کمک می کنی یادت باشه واسه دل خودت کمک کردی ..چون دوس داشتی ...چون حالت با این کار خوب بوده...پس منتظز هیچ برگشتی نباش.نشین بگو من فلان کار کردم چرا اون حتی یه بار هم جبران نکرده.. تمام ارامشت بهم میریزه..... تو فقط از خودت میتونی انتظار داشته باشی پس به همون ضرب المثل میرسیم  تو خوبی کن در جله اندازکه ایزد در بیابانت دهد باز

صحبت من با تو

رسالت ما در این زندگی چیست؟؟؟

ما واسه چی اینجا هستیم؟؟؟

هدف از خلقت ما چیست؟؟؟

هر روز بخوریم بپوشیم بزنیم بیرون ..شب هم برگردیم و بخوابم؟؟؟به همین راحتی یه روز رو تمام کنیم؟؟؟خب فردا هم به همین منوال ادامه تاااا یه روز که اعلامیه ی ما بر دیواری چسبیده و ما فقط میتونیم ببینیم...و هیچ کاری نمیتونیم انجام  بدیم.؟؟؟چون وقتمان به پایان رسیده.

خب اینجا واسه من سوال های زیادی پیش می یاد.؟؟؟اخه هر موجود زنده ای دیگری مثل حیوانات ،پرندگان هم می تونند این کارا رو انجام بدن...پس فرق ما تو چیههه؟؟؟؟چه فرقی داریم؟؟؟

من اینجا قرار گرفتم که فقط روز و شب رو نگاه کنم...و هر سال کیکی رو فوت کنم؟؟؟؟اره؟؟؟

نههه..

نههه

پس رسالت زندگی ما دراین جهان پهناورچیست؟؟؟؟ خدمت به خلق هست ...باید تو این چند صباحی که زنده ایم اثری ماندگار از خود به جا بگذاریم...شاید برای یک نفر شاید هم برای کل جهان...اما باید کاری کنیم تا دیر نشده..باید دست به کار شیم تا زمانی که می توانیم نفس بکشیم.برای خدمت به خلق فقط کافیه اطرافت رو خوب نگاه کنی ...از نظر من گاهی با یک لبخند می توانی زندگی یک نفر را تغییر بدهی گاهی با یک جمله و گاهی با یک عمل...خدای خوبم مرسی که به من اعتماد کردی تا بتوانم در این دنیای بزرگ و زیبایت قدمی بر دارم..بتوانم کاری کنم حتی کوچک.خدایا مرسی.خدایا دوست دارم.

زندگی ما زمانی معنای قشنگی به خود میگیرد که بتوانیم با انسانیت خود آن را پاسخ دهیم..انسانیت معنای زندگی ما قشنگ تر دلمان را بزرگتر و خدمت به خلق را اسان تر می کند.

انسانیت و خدمت به خلق میتوان در یک جمله ان را خوب به نمایش گذاشت ...فقط خوب زندگی کن.

من زنده ام و از این فرصت پیش رویم خوب استفاده می کنم.

زندگی را زندگی کن.

دل نوشته ی زندگی من

صدای رادیو رو بلند می کنم ...اهنگ ای الهه ی ناز در حال پخشه...سکوت سنگین خونه ام شکسته میشود...فنجان ام را پر از چایی م یکنم و گوشه ای می نشینم و به اهنگ گوش میدهم...حال خوب یعنی همین.

پیام فاطمه روی گوشی ام میبینم...سلام لاله جدی گفتی بنویسم؟؟

باورش نمیشد ازش واقعا خواستم که بنویسه...قرار هست یه سر فصلی به نام دست نوشته های دوستانم در این وبلاگ جا بدم و هر کدام از دوستام که دوست داشت برای این وب بنویسیه...خوشحالم که هر بار ایده های خوب در این وبلاگ همراه میشه.

خداوند گاهی دریچه هایی به روی ما باز می کند و اما چون همیشه در فکر و افکار پوسیده مان قرار گرفته ایم و نمی توانیم جز این افکار قدیمی چیزی جایگزین کنیم و در اصل از تغییر می ترسیم هیچ وقت این دریچه ی باز شده را نمیبینیم...همیشه مشکلات را اینگونه بهش نگاه می کنیم که هیچ راه حلی نداره...اما  در کتاب ای کاش وقتی 20 ساله بودم می دانستم هر وقت شما با مشکلی روبرو میشوید در واقع فرصت ها پا به پای شما حرکت می کنند باید به این باور برسیم که برای هر مشکلی یه راه حل وجود داره ..باید طرز فکرت را تغییر بدی تا زندگی ات تغییر کند.باید به مشکلات زندگی از زوایای مختلفی نگاه کنی ...زندگی همون جور که میدونی مملو از سختی هاست مشکلات اما زمانی تو موفق میشی که بتونی تجربه های مفیدی را از دلش بیرون بکشی...هر وقت بیشتر با مشکلات سرو که بزنی اعتماد به نفست بالاتر میره...

و این جمله رو باور کن...هیچ کاری نیست که نتوان انجام داد...فقط باید بخواهی.

سپاس گذارم خدای خوبم که به من توانایی نوشتن دادی...خدایا مرسی

دل نوشته ی زندگی من

سلام امروز یک شنبه 11 ابان ماه 1399

دلم برای نوشتن برای تو تنگ شده بود...امروز به چیزهای زیادی فکر کردم..به اینکه چقدر هر دو ما در زندگی های هم موثر بودیم...و این یعنی بهترین چیزی هیت که میشه تو یه رابطه ی دوستی بهش دست پیدا کرد.خدایا شکرت.

دیروز بعد از اینکه از خونه ی تو اومدم...دلم عجیب برای مریم تنگ شد...احساس می کردم دلم اونجا بود اما جسم تو راه خونه...باید برمیگشتم.خونه از روزی که اومدم شیر اب دستشویی چکه داشت قرار بود که یه نفر بیاد و ان را تعمیر کنه...تا رسیدم خونه، یکم طول کشید که اومدن...بعد از اون زدم بیرون تا یکم خرید کنم..حوصله ی خونه رو نداشتم..کمی قدم زدم و به سمت  نونوایی و میوه فروشی رفتم و سپس اروم اروم به خونه برگشتم.

با بی حوصلگی وارد اشپزخونه شدم..باید دست به کار میشدم..سریع مقداری عدس را پختم و یه عدسی خوشمزه درست کردم کم کم از او بی حوصلگی دور شده بودم و بازم هنوز دلم میخواست تو اشپزخونه بمونم ..واسه همین یه لیوان برنج هم درست کردم...

تا اومدم بشینم دوباره دلم هوای خونه ات کرد...انگار نمیخواست این حس و حال کم بشه...بهرحال دوباره خودم رو با کتاب و پادکست سرگرم کردم...تا شب کمی کوتاه تر بشه.

یه گلدون صورتی رنگ چند وقت پیش مریم به من داده تا واسش گل بکارم ..و قرار بوده یه سر به من بزنه به بهونه ی همین گلدون....اما رفت که رفت...کی بیاد خدا میدونه....کی میخوای بیای مریمی ؟؟؟؟؟

امروز برایت بهترین ها رو ارزو می کنم...واست میخواهم که خداوند بهترین ها رو واست مقرر کند...روزت زیبا...

تو همانی که دلم لک زده لبخندش را...

 

دل نوشته ی زندگی من

کتاب انسان در جستجوی معنا امروز دوباره از اول میخواهم بخونم دیشب واقعا لذت بردم از این کتاب به جمله های زیادی رسیدم که هر روی هر جمله دقیقا باید مکث کرد و دوباره خواند و انقدر تکرار کنی تا بتوانی به خط بعد برسی...این کتاب بسیار کتاب بزرگی است در حجم کم.

...اردوگاه کار اجباری با تلاش های دامنه ی جبهه جنگ به پیروزی رسیدن...همه ی زندانیان در این اردوگاه هیچ کدام فریاد نکشید و برای فرار از لگد و کتک جا خالی ندادند...کلمه ی ازادی رنگ و بو خودش را از دست داده بود و ذهنشان اصلا قادر نبود این واژه را بپذیرد...از اردوگاه که خارج میشدن رغبتی به تماشای اطرافشان که یه چمنزار بود نداشتن.....خوشحال نبودن...انها تو این مدت توانایی احساس خوشحالی و شادی را از دست داده بودند ...

به هر قسمتی که میرسیدم علامتی می گذاشتم که در این وبلاگ بنویسم وقتی برگشتم تا ببینم چفدر علامت گذاری کردم ...بیشتر صفحه ها از علامت های من پر شده بود و کنار هر کدام از عبارت ها  کلمه ی بی نظیره  اس نوشته بودم...

از جمله ایی که خیلی بر ذهن من تاثیر گذاشته  این جمله هاست...

 «گاهی یک واحد زمانی مانند روز برای زندانی های تحت شکنجه خیلی طولانی تز از یک  هفته بود....گذشت زمان به شدت عجیب و شگفت انگیزه بوده ...»

«گاهی باید از یه زاویه دیگه به این زندگی نگاه کرد...مهم نیست ما چه انتظاری از زندگی داریم بلکه مهم است که زندگی چه انتظاری از ما دارد...»

این جمله که ما زندگی چه انتظاری از ما دارد به نظرم خیلی جمله ی پر مفهوم و گسترده ای هست...ما نسبت به زندگی مسئول هستیم.مسئولیت های ما در قبال زندگی چیست؟؟؟؟؟؟

«انسان ناگریز است این حقیقت را بپذیرد که حتی در رنج بردن نیز باید به تنهایی عمل کند،چون هیچ کس نمیتواند به او کمک کند یا وی را از رنجهایش برهاند.»

این سوالی که امروز دوس دارم در موردش فکر کنم...که من چه مسئولیتی نسبت به زندگی دارم...؟؟؟؟؟نظر شما چیه؟؟؟

 

دل نوشته ی زندگی من

 چالش این ماه من 

نوشتن تمام هزینه ها کمی اخر ماه استرس به همراه داره...اما فواید زیادی برای من داشته...نوشتن تک تک خروجی ها و ورودی ها به کارتم.

این ماه برنامه رو می خوام عوض کنم و تصمیم گرفتم که استفاده از کارت رو کمتر کنم..پول نقد رو تو جیبم بزارم ..احساس می کننم با کارت هیچ فکری نمیشه و بدون هیچ دلهره ای هر خریدی رو که دارم پرداخت می کنم...شاید یکم خنده دار باشه اما بعضی مواقه وقتی پول نقد رو میشماری و می خوای یه خرید رو پرداخت کنی دقتت برو بالا میبری و سعی می کنی ببینی چقدر نیاز دارری ...این ماه رو این جوری سپری می کنم ببینم تهش چقدر مزیت واسم داره..هر چیزی که بتونه از خریدهای بی حد و مرز جلوگیری کنه به نظرم ارزش اجرا رو داره...

این از خرید های نقدی این ماه...خب بریم سراغ دومین کاری که قرار شده این ماه انجام بدم...

نوشتن 12 کلمه به همراه جمله های هر سه روز یک بار ...و تکرار هر روز آن...این هم یکی از کارهایی هست که چند ماه می خوام انجام بدم اما تا یه حد که میرسه استپ میخوره و جلو تر نمیاد..نمیدونم چراا؟؟؟؟این روش به نظرم منو تشویق کنه که بخونم و یک تایمی رو واسش جا باز کنم و لغت ها و جمله های بیشتر ی رو با هم یاد بگیریم...به امید اینکه این لغت ها برای همه ی ما مفید واقع شود.

تلاش کردن برای رسیدن به خود واقعی ات و جایگاه مناسبت گاهی سخته اماباور کن زندگی ما هیچ وقت خالی از سختی نمیشود پس لازمه همیشه بیشترین تلاش رو کنیم .

و جمله ی آخر:

داشتن یه نفر که تو رو تشویق کنه و بهت انگیزه بده در کنار انگیزه هایی که خودت می سازی میتونه تو رو قوی تر از دیروز کنه...مرسی که همیشه منو واسه نوشتن و مدیریت کردن زندگی کمک میکنی و بهم راهکارهایی رو که بلدی یاد میدی این میتونه همیشه برای من نقطه ی قوت ام باشه...داشتن یه دوستای خوب در هر مرحله از زندگی من بهترین نعمت خداوندی ...خدایا شکرت.

خودت را دوست بدار

چقدر ما می تونیم تو اینه به خودمون نگاه کنیم؟ چقدر به خودمون می تونیم عشق بورزیم؟؟؟

#این سوالات ایا تا به حال  از خودت پرسیدی؟؟یا چقدر با خودت تو اینه رفیقی؟؟؟چقدر از اینکه خودت رو تو اینه میبینی دوست داری؟؟

دیروز عصر یه متن از کتاب شفای زندگی رو داشتم می خوندم به این جمله رسیدم که چرا یک کودک فقط به عشق می اندیشد و ما هر چیزی را جایگزین عشق می کنیم؟؟چرا کودکان عشق درون خود را به راحت ترین شکل ممکن نشان می دهند،اما ما عشق درونی مان را به دشوارترین شکل پنهان می کنیم؟؟؟

 

یه تمرینی که برای این سوال قرار داده بود این بود که اینه کوچکی را بردار و به چشمان خودتان نگاه کنید و جمله ی "من تو را همان طور که هستی دوست دارم را چند بار تکرار کنیم"....خب حالا ما هم بیایم با هم تلاش کنیم تو اینه نگاه کنیم و به خودمون اجازه بدهیم که جملات زیبا و لذت بخش را به خودمون بگیم..تو اینه به خودمون خیره بشیم و عشق بورزیم...از خودمون بابت همه چیز تشکر کنیم به خودمون بگیم من اماده ام که بپذیرم خودم را همین گونه که می بینم...همه چیز در زندگی من خوب است و من با تمام خوبی هایش دوستش میدارم...   

 

#خونه ی قبلیم پر از اینه بود...اینه هایی که می تونم بگم ساعت ها من با خودم حرف زدم  گریه کردم ..خودم رو دلداری دادم...خودم رو ذوق کردم...و کلی خاطراتی که می تونم ساعت ها ازش بنویسم..روزهایی که ناراحت بودم روبرو روشویی می ایستادم و به خودم می گفتم: لاله من کنارت ...من هستم...و یه باره اشکم سرازیر میشد اما بعد از چند دقیقه احساس قدرت خواستن و توانستن پیدا می کردم..و بلند میشدم و محکم تراز قبل به کارم ادامه میدادم...

 

از امروز بیایم  کمی بیشتر از قبل به خودمون مثل یه کودک عشق بورزیم و خودمون را بیشتر از همه دوست بداریم و با خودمان بیشتر  دوست باشیم..

 

 

 

 

 

پیروزی نتیجه ی شکست است

همیشه بردن در زندگی قشنگ نیست...گاهی باید باخت تا برد بیشتری نصیبت بشه...

این جمله امروز صبح از ذهنم رد شد...

بردن در زندگی خیلی خوبه...اما بردن هیچ وقت چیز بیشتری به تو یاد نمیده...در همون سطح قبلی تو رو نگه میداره...بردن لذت بخشه اما بردن بعد از یه باخت بزرگ نتیجه ی خیلی متفاوتی رو به همرا داره...اون برد همیشه تو ذهنت میمونه....

باختن بدون تلاش یکی از خفت آورترین هست...منظور من از شکست...شکستی که بیشترین تلاشت رو کردی ...بیشتر کاری که باید برایش انجام بدی را انجام دادی..میدونی ..زندگی سراسر بردن و شکست هست...عقیده من اینه که همیشه برای هر کاری باید  تلاش بیشتری مازاد بر توانم را صرف کنم...این تلاش بیشتر از قبل شاید گفتنش خیلی راحت باشه اما در عمل واقعا نفس گیره.. زندگی یه مسابقه اس ...هر چی کمتر بخوای کمتر تلاش کنی کمتر برنامه بریزی پایانش کمترین ها نصیبت میشه..پس بیشتر بخواه بیشتر تلاش کن و بیشترین وقت را برای خودت صرف کن...وقتی بیشترین تلاش کنی شاید شکستش اشکت رو در بیاره اما از خودت راضی هستی..از اینکه کم نزاشتی.

شکست لغت منفی به حساب میاد اما ...از نظر من شکست کلمه ای با بار مثبت  که اطرافش بار منفی جمع شده...اگر بار مثبت رو درک کنی این شکست نتیجه اش یک برد خواهد بود ولی اگر بار منفی اش رو بپذیری شکست زشت ترین میشه.

برای بردن و رسیدن به بالاترین سطح خودت باید سخترین شکست را بچشی...

#من میدانم که می توانم.

 

ایجاد هدف با قدم های کوچک

برای ساختن خودت باید تلاش کرد...باید سختی کشید..هیچ وقت یه ورزشکار با یک هفته باشگاه به جام قهرمانی نرسیده ...روزها و ساعت ها تنها در باشگاه کار کرده سختی کشیده و بعد از چند بار شکست  و نزدیک شدن به جام...اخر به سکو ی اولین نفر رسیده...این همراه با درد بوده...

امروز اگر بخواهیم تغییر کنیم باید خودمون رو واسه سخترین روزها و درد ها اماده کنیم...

آیا اماده ای برای تغییر...؟؟؟؟

قدم های برداشته شده برای یک تغییر پا برجا باید از قدم های کوچک شروع کرد تا آن تغییر پا برجا بماند...به طور کلی باید اهسته و پیوسته باشد...

اول بیا به خودت بگو می خوای چکار کنی ؟؟؟؟چی دوس داری؟؟؟بعد واسه خودت بگو چرا یا واسه چی میخواهی  تغییر کنی؟؟پس بیا واسه خودت یه انگیزه ایجاد کن...بنویس از اول شروع به نوشتن کن...

مثلا: 

من دوست دارم وزن خودم را به 65 کیلو برسونم ...برای اینکه سلامتی من مهم هست...برای اینکه خوش تیپی جزی از اعتماد به نفس هر شخصی هست...خب سعی می کنم از امروز 35 دقیقه پیاده روی کنم...مصرف نوشیدن اب رو در طول روز بیشتر کنم و شیرینی جات رو حذف می کنم..باید 30 تا 35 تا دراز نشست بزنم پس من برای رسیدن به وزن ایده ال باید از یه چیزهایی صزف نظر کنم...صرف نظر کردن از بعضی راحتی ها و غذا ها خیلی سخته اما باید تلاش کرد...باید تحمل کرد...من اماده ام برای رسیدن به وزن ایده ال.

این قسمتی از ایجاد کردن هدف و تلاش برای انجام آن می باشد.

من میدانم که می توانم...تغییرات بزرگ با قدم های کوچک ایجاد می شود.

قانون ها در زندگی

ما تو شیمی یه بحثی یاد گرفتیم که میگه هر عکسی یه عکسالعملی داره...مربوط به قانون سوم نیوتن هست.این قانون بسیار در زندگی ما دیده میشه...هر چیزی یا هر کاری  که ما فکر کنیم، صحبت کنیم یا قضاوت کنیم ..همان گونه در مورد ما فکر میشه یا صحبت و قضاوت میشه...

هیچ وقت جواب خوبی بدی نیست ...شاید در زندگی به خودت بگی به هر کس خوبی می کنم اما هیچ وقت دستم نمک نداره ...یا اینکه تا ارنج هم تو عسل کنم باز یکی دندون میگیره...من قبول ندارم...چون متعقدم که جواب خوبی خوبی است..جواب بدی هم بدی است...اما در زمان و موقعیت خودش..

قاون دیگری که از عکس و عکسالعمل صحبت می کنه ...قانون کارماست..کارما در یه جمله به ما اینگونه می فهماند که هر چه کنی به خود کنی...مطابق نیتت بر تو تصمیم گرفته میشود...اگر نیت تو برای کمک و نجانت باشه ..مطمن باش همین گونه بر تو حکم خواهد شد و یا باعکس اگر نیت تو برای از بین بردن و پلیدی باشه، پلیدی بر تو حکم میشود.

پس برای اینکه گاهی نگوییم چرا اینگونه شد و یا چرا نشد؟؟ ..از ذهن ناخوادگاه مان تا عمل و رفتارمان را جوری هدایت کنیم که میخواهیم هماگونه با ما رفتار شود و یا همانگونه که ما دوست میداریم جلو رود.

این جهان کوه هست و فعل ما ندا   سوی ما اید نداها را صدا