دل نوشته ی زندگی من
دوسه روز هست که از خودم میپرسم چراا؟چی شد؟ اخه واسه چی؟؟؟؟
تو این روزا یاد گرفتم سکوت کنم ...هر کسی که حرفی میزنه بگم اره تو درس می گی ...این روزا یاد گرفتم دیگر دست از جنگیدن بردارم ...خسته ای که باز می خواد بلند بشه و راهی دور را طی کنه
کوله ام رو بر میدارم امروز نه برای قوی نشان دادن خودم بلکه برای قبول کردن باختم...من باختم اما از این باخت درس بزرگی را گرفتم ....همیشه جنگیدن نتیجه ی دلخواه را به من نشان نمیدهد ...گاهی باید دور شوم ...دور دور...انجا رو پر از شمع کنم و به افکار های خودم رنگ بزنم...
اره قبول می کنم من امروز باختم.
اما هنوز نفس می کشم...پس هنوزم فرصت دارم ...
دیشب وقتی از شیراز برمیگشتم تمام راه از خودم پرسیدم من قبل از او چکار میکردم؟ ...این جاده جواب منو با تک تک قسمت هایش داد...همیشه این تایم برمیگشتم زرقون ...کلاس و دیدن دوستام، گشتن تو شهر و بازار ..رفتن به تمام کافه ها و خوندن کتابام در کافه ها ...رفتن به شاهجراغ و خندیدن در کوچه پس کوچه های شیراز ...چطور من تمام این احساس ها را در خودم به انتها رساندم و زندگی دیگری را شروع کردم ...من و تو ...چقدر لذت میبردم از اینکهدر کنار هم بودیم لذت میبریم و صدای خنده های از ته دل همو میشنیدیم همه جا همه ی کوچه ها همه ی شهر از منو تو خاطره دارند و من خوشحالم که تو این مدت کوتاه با صلابت کنار هم بودیم ..این خاطر ها همیشه برای من زنده خواهد موند....امروز شاید اگر تو را بی من ببینند حال منو بپرسند و بالعکس. هر کس
تاکسی هر کس برای دیگری حرف میزد و من با تو ...این قدر با تو حرف زدم که نفهمیدم کی رسیدم ..هوا سرد بود.باتری گوشی ام شمارش معکس را به من نشون میداد..تا رسیدم نواهنگ تقریبا ساعت 9 بود سنتورم رو کوک کرد و به سمت خونه حرکت کردم ...کوچه ی مسجد برای من پر از خاطرات حذافظی های زوری هست ...به خونه که رسیدم سکوت همچنان باقی بود ..هیچ کس نبود...
اتاقم سرد سرد و من هنوز بخاری رو روشن نکردم. در دل این هوای سرد نشستم ...این جمله در ذهنم هی چشمک میزد ...من یک بازنده هستم که امید داره ...من یک یازنده هستم که هنوزم به خدایش باور داره ...من یک بازنده خسته اما پر توانم...نیاز دارم مدتی به انزوای خود پناه ببرم ..به سکوت اجازه ی بودن بدم ..به مراقبه امکان پیشرفت بدم...من باختم اما درسای زیادی را یاد گرفتم.
بی تو بودن همیشه برایم ترس داشت اما لازمه امروز دستم رو رها کنی باید سقوط من رو که به پرواز ختم میشه رو ببینی در این مدت پروزا کردن رو به من یاد دادی پس امروز به تنها پرواز کردن من نگاه کن...نمیدونم چقدر این سکوت ادامه پیدا کنه نمیدونم چقدر طول میکشه اما غصه ی منو نخور باور کن من همون لاله ی پر از استقلال هستم که چند ساله دور از خانواده زندگی می کنه و میدونه باید چطور از این دریا رد بشه. بدون تو من شاید روزهای سختی رو پشت سر بزارم اما من لاله ی جدیدی را خواهم ساخت.
#اخرین نامه ی من به تو.
خلاصه و قسمت های جذاب و زیبای کتاب های خوانده شده