زندگی

از ابعاد مختلفی وقتی به زندگی نگاه می کنیم هر ابعاد معنای خاصی برای خودش دارد...

زندگی برای من هم در هر زمان و مکانی رنگ و لعاب دیگری دارد...

امروز که این را می نویسم برای من معنای زندگی شبیه این جمله ی مصطفی مستور می باشد

زندگی یعنی کمی دیروز و خیلی امروز و ذره ای فردا ...

زندگی خیلی امروز ....خیلی الان خیلی همین حالا ...خیلی همین ثانیه خیلی همین نفس اخر ....خدایا شکرت.

خاطر از راننده ای اسنب

دیروز وقتی داشتیم برمیگشتیم یه راننده خیلی خوش تعریف به پستمون خورد که واسمون از اتفاق های روزانه اش با ذوق تعریف میکرد

راننده : یه روز که وقتی یه روز سوار ماشینم بودم و یه مسافر داشتیم دیدم که یه کیف پول به شیشه ماشینم برخورد کرد از مسافرم اجازه گرفتم که یه توقف بزنم وقتی نگاه کردم دیدم که یه عالمه کارت داخل کیف پولی هست

فردا صبح رفتم بانک و به دوستم که رییس بانک بود خواستم که شماره این شخص رو پیدا کنه و بهش کیف را تحویل بده

روز بعد دوستم مجدد زنگ زد و گفت محمدرضا پاشو بیا ..پیش خودم فکردم که خدایا چی شده ؟ شب هم یلدا بودباید میرفتم یه خرده خرید می کرد

پیش دوستم که رسیدم یه باره دیدم یه عالمه پسته، چهار مغز، لواشک و همه چیز که واسه شب یلدا اون شخص گرفته و تحویل داده به دوستم و گفته اینو برسون به دست کسی که این لطف رو کرده

میگفت وقتی رفتم خونه پسرم گفت بابا انگار اتیش به مالت زدی ...گفتم نه خدا رسونده ...

گاهی یه کمک کوچولو یه پاداش قشنگ به دنبال داره ...

روزمرگی من

سلام سلام

امروز جمعه و من سروستون کنار خانواده ...

دیروز وقتی رسیدم جاتون خالی،مامان واسم کشمش پلو درست کرده بود چرا دست‌پخت مامانا اینقدر خوشمزه اس؟؟ خدایا همه ی مادرا رو حفظ بفرما

بعد رفتم پیش آبجی یه نسکافه با هم خوردیم و رفتیم واسه خرید می‌خواستیم واسه هستی خرید کنیم خودمون هم خرید کردیم ...😅😅😅😅

بعد اومدیم و شام خوردیم و زدیم بیرون یه پیاده روی خواهرانه کردیم و برگشتیم به من که خیلی فاز داد...

امروز صبح از شروع جدید برنامه ی اکنون سروش صحت مطلع شدم که خیلی خوشحالم ....کتابباز سابق

آدینه تون زیبا ....

اگاهی

تا زمانی که به گذشته‌ی احساست سفر نکنی، و ریشه‌های غرورت را، در خاک زمان پیدا نکنی تا لحظه‌ای که نپرسی، آگاهی‌ات از کجا شکفته است و چرا واکنش‌هایت، چون موجی به صخره‌ها می‌کوبد ناسازگاری‌های ذهن، آرام آرام، به رودخانه‌ی روابطت نفوذ خواهند کرد هر حرف، شکافی خواهد شد هر نگاه، غباری بر آینه‌ی دل باید به درون رفت، در آن باغ کهنه، زیر سایه‌ی خاطره‌ها نشست و پرسید: چگونه می‌توان از گذشته عبور کرد، بی‌آنکه گم شد؟ چگونه می‌توان آگاهی را، چون بادی سبک، در جان پذیرفت؟

متن #ایمان_ابریشمچی

روزمرگی من

دیروز یکم با هم پیاده روی کردیم رو یه نیمکت نشستیم یه گربه های مشکی چشم سبز هی دورمون چرخید چقدر خندیدیم...

کارامون که انجام دادیم از گنتوم یه ژامبون گوشت و یه نان مخصوص که تشکیا شده بود از پنیر کره و گردو باه م خوردیم و برگشتیم خیلی بهم فاز داد...دیشب چون دیر رسیدم چالشم استپ خورد. یکم کتاب خوندم یکم تو سوشال مدیا گشتم و خوابم برد ...

صبح با نگاه تو بیدار شدم ...وسایل ام رو چیدم و پیش به سوی یه روز خوب...

اخر هفته خوش بگذره...

من با تو

سلام سلام

صبح ها واسه من قشنگ ترین قسمت روز هست ....هر روز سعی میکنم که خدارو شکر کنم که فرصت دوباره زندگی به من داده.خدایا شکرت.

دیروز وقتی ناهار رو گرم کردم و با هم ناهار خوردیم بهم لذت داد چقدر حظ کردم...میدونی بودن کنار یکی که تو رو میفهمم همه چی لذت‌بخشه...

هر چی میگذره به حرف خاله نسرین خیلی میرسم که خدا منو تو رو واسه هم آفریده...خدایا مرسیییی

پادکست جافکری اپیزود جدیدی رو با حضور دایی بیرون داده در مورد احساسات هست پیشنهاد میکنم که گوش بدید.

پیش به سوی یه روز خوب

نقد کوتاه فیلم

رها کردن را یاد بگیر... فیلمِ "هیولایی صدا می زند" درباره پسری است که همزمان با چند چالش دست و پنجه نرم می کند. تقریبا هر شب در خواب یک کابوس تکراری را مدام می بیند. در مدرسه با چند نفر از همکلاسی هایش که او را اذیت می کنند درگیر است. پدر و مادرش طلاق گرفته‌اند و او از نبود پدر رنج میبرد. با مادربزرگش که زنی کنترل‌گر است مشکل دارد. و بزرگترین چالش او، سرطانِ مادرش است. او به شدت درونگرا است و در جهان درونی خودش غوطه ور است. به جای درس خواندن ترجیح می دهد که نقاشی کند. هم چنین او کمی خشم و ناراحتی از مادرش دارد،گویی که مادر کاری کرده است که پسر حاضر نیست ببخشد. در نزدیکی محل زندگی او درختی کهنسال و بزرگ وجود دارد. در شبی از شبها، آن درخت تبدیل به یک هیولایی عظیم الجثه می شود و به طرف او میاید. هیولا به پسربچه می گوید که من سه داستان برای تو تعریف می کنم و تو باید چهارمین داستان را تعریف کنی. چهارمین داستان، حقیقت توست. حقیقتی که پنهان می کنی! سه داستانی که هیولا برای او تعریف میکند حامل سه معنای بنیادین از رویدادهای زندگی است: معنای داستان اول این است که انسانها به طور مطلق نه بد هستند و نه خوب. آدمیان در میانه خوبی‌ها و بدی‌ها زندگی می کنند، بنابراین قضاوت کردن در مورد آنها بسیار سخت و مشکل است. معنای داستان دوم این است که باور، فوق العاده ارزشمند است. باور؛ نیمی از درمان و شفایِ زخم هاست. باور به آینده و افق پیشِ رو. معنای داستان سوم این است که بالاخره باید در جایی از زندگی محکم ایستاد و با آنچه ما را به چالش می کشد روبرو شد. زندگی از ما نامرئی بودن و منفعل بودن را نمی خواهد. در مدت زمانی که هیولا این سه داستان را برای پسربچه تعریف می کند، پسر کم کم یاد میگیرد که از انزوا و گوشه گیری بیرون بیاید. دیگر نامرئی نباشد. از خودش دفاع کند. پدرش را ببخشد و درک کند که او هم مثل سایر انسانها ترکیبی از خوبی‌ها و بدی‌هاست. جلوی کنترل‌گری مادربزرگش بایستد و بالاخره تصمیم بگیرد به زورگویی همکلاسی هایش پایان دهد. اما در آخر نوبت به بازگو کردنِ داستان خودش می رسد. کابوسِ تکراریِ هر شب او. درخت که در واقع نمادِ زندگی است از او می خواهد که آن چه را در کابوس‌های شبانه می‌بيند تعریف کند. او باید با چیزی که از آن فرار می کند روبرو شود. در انتها بعد از کش مکشی سخت و طاقت فرسا، پسر با آنچه تاکنون انکار می کرده است روبرو می شود: کابوس او، لحظه مرگ مادرش است. او دست مادرش را گرفته است و اجازه نمی دهد در پرتگاهی عمیق، سقوط کند و با فریاد از خواب بیدار می شود. اما در آخر آنچه آشکار می شود آنست که این پسربچه است که دست مادرش را رها میکند تا مادر سقوط کند. در سکانسی فوق العاده پسر اعتراف می کند که من در کابوسم اجازه می دهم که مادرم بمیرد چون نمی خواهم بیشتر از این رنج ببرد. من می گذارم تا او بمیرد. درست در لحظه ای که این حقیقت را بازگو می کند، خودِ پسر داخلِ پرتگاه سقوط می کند که در میانه راه، درخت (زندگی) او را نجات می دهد و اجازه نمی دهد به داخل پرتگاه پرتاب شود. فیلم به ما می گوید که راز داستان چهارم در رها کردن است. رها کردنِ آن چیزی که دیگر به ما تعلق ندارد. او برخلاف میل باطنی، مادر را رها می کند. این طور میشود که هم خودش هم مادرش آزاد می شوند. مادر از بند رنج آور بیماری و پسر از رنجِ نپذیرفتنِ آن چیزی که باید بپذیرد. مادر؛ نماد هر چیزی است که تاریخِ حضورِ آن در سفر زندگی ما به پایان رسیده است. مادر؛ نماد آن چیزی است که تعلق به آن، اجازه گام نهادن به منزل بعدی سفر را به ما نمی دهد. فیلم به ما می گوید که رها کردن، بخشی از داستان زندگی است. رها کردن و عبور کردن هرچند بسیار سخت و تلخ باشد اما می تواند ما را وارد ساحت نو و تازه‌ای از زندگی کند. پرسش اساسی این است که آیا حاضریم چیزی که دیگر متعلق به ما نیست و چسبیدن به آن ما را دچار خشم و عصبانیت می کند، رها کنیم تا چیزی را به دست آوریم که متعلق به ما و منتظر و مشتاق ماست؟ سکانس انتهایی فیلم تماشایی است.

دکتر منوچهر خادمی

من با تو

تصمیم داشتم یکم از گذشته بنویسم اما حرف قشنگ تو منو هل داد به همین زمان حال ...لاله بیا از نو بسازیم...من با تو ...و من دوباره انرژی گرفتم انگار دوباره زنده شدم.

وقتی قهوه رو نوش کردم...☕️😃بهم گفتی چشمات رو ببند و نیت کن و من نیت کردم و تو حافظ رو باز کردی و اینگونه حافظ حالمون رو خوب کرد ...

خوشا شیراز و وضع بی‌مثالش خداوندا نگه دار از زوالش

ز رکن اباد ما صد لوحش الله که عمر خضر می‌بخشد زلالش

میان جعفرآباد و مصلّی عبیرآمیز می‌آید شمالش

بشیراز آی و فیض روح قدسیبجوی از مردم صاحب کمالش

که نام قند مصری برد آنجاکه شیرینان ندادند انفعالش

صبا زان لولی شنگول سرمستچه داری آگهی چونست حالش

گر آن شیرین پسر خونم بریزددلا چون شیر مادر کن حلالش

مکن از خواب بیدارم خدا راکه دارم خلوتی خوش با خیالش

چرا حافظ چو می‌ترسیدی از هجر

نکردی شکر ایّام وصالش

روزمرگی من

سلام سلام...

دیروز وقتی با تو اومدم بیرون تازه فهمیدم که چقدر می تونم عاشق باشم...چقدر می تونم طعم عشق رو بچشم.....تازه فهمیدم زندگی یعنی چی...تازه معنای زندگی را حس کردم...چقدر حالم با تو خوبه ...چقدر همه چی قشنگه...میدونی از وقتی اومدی همه چی قشنگ شده ..مرسی

خدایا شکرت.

امروز می نویسم از تو از اینکه چقدر مرا یاری کردی مرا فهمیدی ...می نویسم و واسه داشتنت خداروشکر می کنم...

خدایا شکرت.

روزمرگی من

سلام سلام سلامممم

دیروز سرم خیلی درد می کرد اما چالش روز هفتم دوچرخه سواری ام رو انجام دادم...دوچرخه عجیب حالم رو خوب می کنه ...انگار پرواز می کنم...دقیقا حس یه پرنده رو دارم ...

یه اهنگ ملایم در حال پخشه و من خوشحالم که باز می نویسم...کم کم به نوشته هام وسعت میدم...بازم مرسی که همراه من هستید...ممنونم

فیلم های خوبی واسم نوشته بودید خوشحالم و من هم یک انیمیشن خوب به شما پیشنهاد میدم سه بار تا الان نگاه کردم ...

ربات وحشی حتما نگاه کنید و نظرتون رو واسم بنویسید.

با تشکر

لاله شفیعی

روزمرگی من

تا حالا شده اشتباه کرده باشی و خودتو رو توجیه کنی یعنی سرتو تو برف کنی و چشمت رو به روی همه چی ببندی ؟؟؟؟و یه باره به خودت بیای و ببنی چقدر حق با بقیه بوده ...ایا خودتو سرزنش می کنی؟؟؟

دقیقا تو همین سطح قرار گرفتم ...که چرااا؟؟؟من اشتباه کردم چرااا؟؟؟ خداروشکر میکنم که خدا خودش بهم کمک کرد و اشتباه هم رو واسه خودم یه کوچولو جبران کردم و ارامش رو به دلم منتقل کردم اما هنوز هم از خودم میپرسم چرااا لاله؟

انتخاب اشتباه مساوی با تلف کردن روزها، عقب افتادن کارا، دور شدن از خودم و چالش های زندگیم.

و امروز که مینویسم از خودم معذرت میخوام ...معذرت میخوام ...معذرت میخوام.

روزمرگی من

سلام ...

امروز 14 ابان ماه و من سرشار از انرژی ...خدایا شکرت

دیروز هم چالش دوچرخه سواری روز دوم هم به پایان رسوندم خدایا شکرت.

دیشب وقتی زمانم به پایان رسید یه گوشه نشستم و به مسیر زندگی ام تو این سال ها فکر کردم چقدر بالا و پایین داشتم اما بازم روز نو فرارسیده و من اماده تر از قبل ...خدایا شکرتتتت

برگشت دوباره

برگشت به نقطه ی اول یکم سخته ...اما گاهی برگشت به نقطه اول با سطح بالاتری می ارزه...

شکست خوردن سخته اما دوباره شروع کردن سخت تره...

و من اماده برای شروعی دوباره اما با شعار دیگری...

از دل سنگ جوانه زدن را ببین

دل نوشته ی زندگی من

هر چی تلاش می کنم بازم یه سکوت تو مغزم هست...تو کارم کاملا بی دقت شدم ...اصلا حوصله ی هیچی ندارم ...انگار توان کار جدید در وجودم به کمترین میزان خودش رسیده...دیروز کلی با خودم حرف زدم به خودم امید دادم ...به خودم گفتم لاله تو نفس می کشی پس زندگی کن...با استاد سنتورم صحبت کردم و یک جمله به من گفت...با مهسا خداحافظی کن...و بزار پرواز کنه...صبح وقتی برای نماز بیدار شدم احساس بهتری داشتم ...تو ذهنم با خودم عهد بستم که پای تعهدی که من به زندگی دارم امضا کنم و برای رسیدن به من بهتر تلاش خودم رو کنم.

امروز پادکست ایمان ابریشم چی رو گوش دادم تو این پادکست واسه ما توضیح داد که تمام سال رو به 4 تا 90 روز تقسیم کنیم و برای هر پایان 90 روز احساسمون نسبت به خودمون بنویسم و تو این 90 روز اهدافمون رو به صورت اقدامات کوچک شروع کنیم.

 

و حواسمون به فرایند توجه مون باشه و حواسم باشه هر چیزی را به ذهنم وارد نکنم و فرایند توجه ارزشمندترین چیزی هست که داریم.روز بد همیشه تبدیل میشه به هفته و ماه بد...اگر اتفاق بدی افتاد و شروع کنیم به غر زدن...و این باعث میشه که کل روز ماه خراب باشه پس باید مسئولیت ان روکامل بپذیریم.و یادمون باشه که میزان دردی که تو ذهنمون هست بیشتر از واقعیت هست.

و انتهای امسال چگونه فردی می خواهیم باشیم چه رابطی رو میخواهیم تجربه کنیم  تو حوزه شخصی چه رشد و توسعه ای می خواهیم داشته باشیم و تو حوزه کاری چه رشد و رتبه ای می خواهیم داشته باشیم و تو سه حوزه شخصی کاری رابطه ای  جایی که میخواهید باشید انتهای امسال برای خودمون تعیین کنیم . و هر حوزه رو واسه خودمون مشخص کنیم مثلا که چه عادت هایی جه تغییراتی چه سحطی از سلامتی جسم ذهن  چه فیزیولوژی..و در حوزه کاری که من الان در چه توانمندی هایی در انتهای امسال می خوای ایجاد کنی و چه کارهایی را انجام دهیم که در این حوزه به سطح بالاتری برسیم و در حوزه رابطه ای چه رابطه ای در امسال کم رنگ و چه رابطه ای پر رنگ کردی چون روابط بنزین ماشین ماست .و انتهای امسال میخواهی چه روابطی را ایجاد کنید.و جمله ی اخر که ما همیشه بیشتر از اون چیزی که فکر می کنیم قوی هستیم.#من_میدانم_که می توانم.

این پادکست حالم رو خوب کرد مرسی استاد ابریشم چی که این قدر پادکست های شما ما رو به سمت سال بهتری سوق میده.   

امشب دومین شب قدر هست لطفا همه رو دعا کنیم

 

دل نوشته ی زندگی من

نامه ای برای تو

این روزها صبور تر از قبل شدم ...دلم میخواد بیشتر از این، روی ذهنم کار کنم...صبوری رو تو به من یاد دادی...چقدر اولش سخته که بخوای در برابر هر چیزی ،کمی سکوت کنی و این سکوت رو به صبر تبدیل کنی..خیلی سخته...تو چطور این همه سال این قدر صبور بودی و توانسته ای که بتونی تحمل ات رو بالا بری و بهترین حرکت رو انجام بدی...

من یک دختر فوق العاده عجول و پر توقع به یک دختر کم توقع و صبور دارم تبدیل میشم...ارامش خفته ای در این حس پنهان شده که در همان روزها نمیبینی و بعد از مدتی ارامشی به سمت روانه میشود که فقط از صبر نشات گرفته و ان هدیه تو به من بوده است.

میدانی بودن با تو دریچه ی زیبایی را به روی من باز کرده که هیچ وقت نخواستم ببینم...میدانی تو راهبرد های زیادی را در زندگی به کار میبری که شاید در نگاه معمولی هیچ کس متوجه این راهبردها نشود..اما وقتی در کنارت زندگی می کنند می توانند حقایق را ببیند.

احساس می کنم نسبت به سال قبل کمی بزرگتر شدم منظورم اینه که این ارامش و صبر مرا پخته تر کرده است...وقتی در برابر اتفاق ها عکس العمل های گذشته رو انجام نمیدهم خوشحالم و میفهمم که هر کسی میتواند عادت های بیست ساله اش را ترک کند.

میدانی تو برای من نمادهای زیادی را جلوه گر کردی...وقتی خیالم پر از تو میشود دنیایم بازتاب های زیبایی را به رویم منعکس می کنه.و این تنها با بودن تو انعکاسش مشخص و نمایان شده است..اری تو، دنیای مرا درگرگون کردی...بهم یاد دادی چشم را به روی هر چیزی گاهی ببندم و نسبت به هر کاری سریع عکس العمل نشان ندهم...اگر چه تو درونت پر از استرس هایی هست که میتوانم بگویم خودت هم از این احساس خبر نداری و اما استرس هایت را جوری کنترل کردی که هیچ کس جز خودت صدمه ندیده من از اینجا به تو می گویم همان طور که تو مرا ارام کردی من هم تو را ارام خواهم کرد قول میدم ...ذهن خسته ات را باز، پویا و فعال خواهم کرد..اره من هم برای تو، تا می توانم وقت میگذارم و تللاش می کنم که بتوانم ارامش تازه ای را به تو بر گردانم اما باید تو هم بخواهی همان طور که من خواسته ام.

خدای خوبم دلم و دلش را به تو میسپارم از تو می خواهم که همیشه بهترین ها رو در مسیرش قرار دهی و  ارامشی از جنس خودت بهش منتقل کنی...عمر با عزتی نصیبش کن خدایا به تو میسپارمش.

خدایا میدانم که از دلم خبر داری پس همان را برایم اجابت کن.الهی آمین.

 

 

دل نوشته ی زندگی من

دیشب با یه اتفاق تمام افکارم بهم ریخت ....و یک درد دندون شدیدی گرفتم ....هر چی با خودم حرف میزدم اصلا اروم نمیشد ....کلی گریه کردم کلی دعا کردم کلی حوله روی دندونم گذاشتم اما خوب نشد که نشد ....عصبی و کلافه شده بودم دلم میخواست بلند داد بزنم ‌و گریه کنم .‌..انگار یه بچه ای که خیلی وقته دور از مامانش هست اگر چه واقعا این مدت دلتنگی من به اوج خودش رسیده...همش گریه میکردم و میگفتم خدا مامانم کجاست ...چرا من دورم ...چرا هیچ کس کنارم نیست...بعد یه باره به خودم آرامش میدادم ...لاله خدا هست خدا هست خدا هست...اروم باش ...خیلی اروم ...خدای تو بزرگ تر از هر چیزی که فکرش کنی هست....اما یه لحظه اروم بعدش دوباره میزدم زیر گریه ...ساعت ۱ نیم بود که دیگه تحمل درد  رو بیشتر از این نداشتم یه مسکن خوردم و خواب رفتم...کلی خوابهای عجیب غریب دیدم اما ....چشماپ که باز کردم صبح بود و من اروم ....تا چشمم باز کردم مامانم زنگ زد...لاله بهتری؟اره مامان خداروشکر بهترم ...و اون لحظه با تموم وجودم دعا کردم که خدایا مرسی که همیشه هستی...

صبح که بیدار میشم خیلی خوشحالم چون میدونپ خدا هست امید هست پس زندگی هم هست...با انرژی بیشتر بلند میشم و میرم سر کار ...هر روز با پیام صبح بخیر جون تازه ای به رگ هام وارد میشه ...و این صبح ها نماد خوشبختی من و کار بیشتر و تلاش بیشتر هست 

بهرحال این روزها امیدوارم که زود به پایان برسه و مطمنم روزهای خوب در پیش هست.

امروز صاحب خونه ام واسم ماکارونی آورد....تا اومدم خواب رفتم اما با صدای خاله مریم بیدار شدم...خیلی چسبید ...خدایا شکرت.

عصر دو تا کتاب سفارش داده بودم رفتم فرهنگ و هنر گرفتم یکم تو پارک قدم زدم و با یه عالمه خرید ماهانه برگشتم خونه خدایا شکرت که توانایی خرید رو به من عطا کردی ....

تو برگشت اجی ام زنگ زد و خبر فوت یکی از همشهریمون بهم داد...هنگ هنگ شده بودم ..چقدر این روزا خبرهای تلخ میشنویم..دختر همین همشهریمون هم بیست روز هست که تو کماست دعا کنید که حالش خوب بشه ....الهی خودت یاریش کن.

خدای خوبم به تو می سپارم زندگیم را....خدایا دوستدارم.

تو بزرگ تر از هر مشکلی هست که من دارم پس من تمام نگرانی هایم رو به تو می سپارم و میدانم که خودت یاریم میکنی.

خدایا شکرت

صحبت من با تو

رسالت ما در این زندگی چیست؟؟؟

ما واسه چی اینجا هستیم؟؟؟

هدف از خلقت ما چیست؟؟؟

هر روز بخوریم بپوشیم بزنیم بیرون ..شب هم برگردیم و بخوابم؟؟؟به همین راحتی یه روز رو تمام کنیم؟؟؟خب فردا هم به همین منوال ادامه تاااا یه روز که اعلامیه ی ما بر دیواری چسبیده و ما فقط میتونیم ببینیم...و هیچ کاری نمیتونیم انجام  بدیم.؟؟؟چون وقتمان به پایان رسیده.

خب اینجا واسه من سوال های زیادی پیش می یاد.؟؟؟اخه هر موجود زنده ای دیگری مثل حیوانات ،پرندگان هم می تونند این کارا رو انجام بدن...پس فرق ما تو چیههه؟؟؟؟چه فرقی داریم؟؟؟

من اینجا قرار گرفتم که فقط روز و شب رو نگاه کنم...و هر سال کیکی رو فوت کنم؟؟؟؟اره؟؟؟

نههه..

نههه

پس رسالت زندگی ما دراین جهان پهناورچیست؟؟؟؟ خدمت به خلق هست ...باید تو این چند صباحی که زنده ایم اثری ماندگار از خود به جا بگذاریم...شاید برای یک نفر شاید هم برای کل جهان...اما باید کاری کنیم تا دیر نشده..باید دست به کار شیم تا زمانی که می توانیم نفس بکشیم.برای خدمت به خلق فقط کافیه اطرافت رو خوب نگاه کنی ...از نظر من گاهی با یک لبخند می توانی زندگی یک نفر را تغییر بدهی گاهی با یک جمله و گاهی با یک عمل...خدای خوبم مرسی که به من اعتماد کردی تا بتوانم در این دنیای بزرگ و زیبایت قدمی بر دارم..بتوانم کاری کنم حتی کوچک.خدایا مرسی.خدایا دوست دارم.

زندگی ما زمانی معنای قشنگی به خود میگیرد که بتوانیم با انسانیت خود آن را پاسخ دهیم..انسانیت معنای زندگی ما قشنگ تر دلمان را بزرگتر و خدمت به خلق را اسان تر می کند.

انسانیت و خدمت به خلق میتوان در یک جمله ان را خوب به نمایش گذاشت ...فقط خوب زندگی کن.

من زنده ام و از این فرصت پیش رویم خوب استفاده می کنم.

زندگی را زندگی کن.

دل نوشته ی زندگی من

سلام امروز یک شنبه 11 ابان ماه 1399

دلم برای نوشتن برای تو تنگ شده بود...امروز به چیزهای زیادی فکر کردم..به اینکه چقدر هر دو ما در زندگی های هم موثر بودیم...و این یعنی بهترین چیزی هیت که میشه تو یه رابطه ی دوستی بهش دست پیدا کرد.خدایا شکرت.

دیروز بعد از اینکه از خونه ی تو اومدم...دلم عجیب برای مریم تنگ شد...احساس می کردم دلم اونجا بود اما جسم تو راه خونه...باید برمیگشتم.خونه از روزی که اومدم شیر اب دستشویی چکه داشت قرار بود که یه نفر بیاد و ان را تعمیر کنه...تا رسیدم خونه، یکم طول کشید که اومدن...بعد از اون زدم بیرون تا یکم خرید کنم..حوصله ی خونه رو نداشتم..کمی قدم زدم و به سمت  نونوایی و میوه فروشی رفتم و سپس اروم اروم به خونه برگشتم.

با بی حوصلگی وارد اشپزخونه شدم..باید دست به کار میشدم..سریع مقداری عدس را پختم و یه عدسی خوشمزه درست کردم کم کم از او بی حوصلگی دور شده بودم و بازم هنوز دلم میخواست تو اشپزخونه بمونم ..واسه همین یه لیوان برنج هم درست کردم...

تا اومدم بشینم دوباره دلم هوای خونه ات کرد...انگار نمیخواست این حس و حال کم بشه...بهرحال دوباره خودم رو با کتاب و پادکست سرگرم کردم...تا شب کمی کوتاه تر بشه.

یه گلدون صورتی رنگ چند وقت پیش مریم به من داده تا واسش گل بکارم ..و قرار بوده یه سر به من بزنه به بهونه ی همین گلدون....اما رفت که رفت...کی بیاد خدا میدونه....کی میخوای بیای مریمی ؟؟؟؟؟

امروز برایت بهترین ها رو ارزو می کنم...واست میخواهم که خداوند بهترین ها رو واست مقرر کند...روزت زیبا...

تو همانی که دلم لک زده لبخندش را...

 

شفای  زندگی

کتاب با ارزشی که نیاز به مرور داره..کتاب شفای زندگی نوشته ی لوئیز ال هی 

بریده ای از فصل سوم :ریشه مشکل کجاست؟

«گذشته هیچ تاثیری روی زمان حال من ندارد»

همه میدانیم که یک گل زرد در ابتدا یک غنچه کوچک و بسته ای است که برای بزرگتر شدن و باز شدن به مراقبت خاصی نیاز دارد.گلبرگ های کوچک او باید بزرگ شوند تا زیباتر به نظر برسند.کودکان ما نیز همین طور هستند.انها در ابتدا شبیه غنچه های رز کوچک و زیبا هستند و پس از چند سالی شکوفایی میرسند و زیبا میشوند.

اکنون نوبت ان است که ذهن خود را از هر گونه بدی ،پلیدی و غم و غصه بتکانیم.اگرچه این کار خیلی دردناک و دشوار به نظر میرسد،اما برای اینکه حس شادی و لذت از زندگی داشته باشیم،بدان نیاز داریم.

همواره خود را به چشم یک کودک ببینیم .هنگامی که سه سال داشتید،چند لحظه پس از شنیدن داد و فریادهای والدین تان ، ان ها را می بخشید و هر انچه را که از آنها شنیده بودید را فراموش میکردید.هر مسئله عذاب آوری فقط چند لحظه در ذهن شما باقی می ماند و پس از چند لحظه از خاطر شما دور میشوند.اگر کسی به ما می گفت که ما را بسیار دوست دارد، ما نیز عاشق او میشدیم و به او علاقه نشان می دادیم .اگر کاری را به اشتباه انجام میدادیم ،عواقب ان همیشه در ذهنمان باقی می ماند و به بهترین شکل از آن درس می گرفتیم.حال باید از خود بپرسیم که آن همه عادات خوب و پسندیده کجا رفته اند و به چه چیزهایی تبدیل شده اند؟

دل نوشته ی زندگی من

نامه ی من به تو

امروز 19 مهر ماه 1399 ...

پنچمین ماهی است که می توانم از تو بنویسم...روزهایی که در این مدت با تو گذارندم بیشتر از هر زمان دیگری برایم جذاب بود...از کارهایت گرفته تا افکارت...

چقدر زود می گذرد ...پنچ ماه حدودا 150 روز ...که بیشتر ساعات را با هم بودیم...تو این مدت دلگیری یا دلخوری در کمترین حد خودش را میتوانم ثبت  کنم. همیشه پایه و همراه من بودی. مگر میشود دو نفر این قدر در کنار هم حالشون خوب باشه...و با هم در هر کاری این قدر موافق و همراه؟؟؟اری منو لیلا ....خدایا شکرت.

لیلای من 

وقتی از این خونه رفتم فکر می کردم مثل فیلم های هندی گریه کنیم...اشک بریزیم...فکر می کردم اگر از تو دور بشم این رابطه کم رنگ تر از قبل شود...اما در هر دو مورد اشتباه فرض کردم..تو این مدت شاید طبقه ی بالای تو نباشم اما بیشتر از ان زمان دیگری در کنار تو بودم که این رابطه به اوج خودش رسید و نشان داد که هر دو با همیم در هر شرایطی.

لیلا جانم...دلم می خواد از تو بنویسم از توانایی ها و قدرت...

این چند ماه شاید بهتر از هر کسی معنای صبر و سکوت را به من اموختی...شاید ندانی اما انسانی کاملا صبوری هستی که همراه این صبر،سکوتی پر معنا و با فکر داری...همیشه فکر می کردم که ادم های صبور در حقشان خیلی اجحاف میشود اما در تو دیدم که این صبر اگر با فکر باشد نتیجه ی بزرگی را دارد.جالب بود که صبر سکوت و فکر در کنار هم یک سیاست، یک قدرت بزرگ تشکیل می دهند که هیچ کس نمی تواند ان را شکست دهد.

در بحث مدیریت به من یاد دادی که می توان گاهی از بین گزینه ها ..گزینه ی اصلی را در وقت مناسب از گزینه ی فرعی جدا کنم و بعد تصمیم خرید را بگیرم....خودم همیشه به تو میگم: کم بخر اما همیشه خوب بخر این یه فلسفه ی انگلیسی هست و که با  فلسفه ی تو یعنی به جا خرید کردن  میشه..کم و به جا بخر اما همیشه خوب بخر. این خیلی مهم هست.

ادم کاملا شوخ طبع و با احساسی هستی که خنده ه های تو این شوخ طبعی ات رو قشنگ تر کرده..شاید نتونی عمق احساسات را بیان کنی اما در عمل خوب هستی ..کم نمیزاری ی.سعی می کنی که خوب باشی و لحظه های خوب به جا بزاری...

لیلای من از داشتن تو بسیار خرسندم میدانم که خوب میدانی برایم با ارزشی چون که وقتت را همیشه در همه ساعت به من ارزانی کردی و این بیشتر از هر چیزی در ذهن من باقی می ماند...

دوست خوبم، رفیق همراهم

مراقب خودت باش و بدان که زندگی جریان خودش را دارد...پس زندگی را زندگی کن.

پیروزی نتیجه ی شکست است

همیشه بردن در زندگی قشنگ نیست...گاهی باید باخت تا برد بیشتری نصیبت بشه...

این جمله امروز صبح از ذهنم رد شد...

بردن در زندگی خیلی خوبه...اما بردن هیچ وقت چیز بیشتری به تو یاد نمیده...در همون سطح قبلی تو رو نگه میداره...بردن لذت بخشه اما بردن بعد از یه باخت بزرگ نتیجه ی خیلی متفاوتی رو به همرا داره...اون برد همیشه تو ذهنت میمونه....

باختن بدون تلاش یکی از خفت آورترین هست...منظور من از شکست...شکستی که بیشترین تلاشت رو کردی ...بیشتر کاری که باید برایش انجام بدی را انجام دادی..میدونی ..زندگی سراسر بردن و شکست هست...عقیده من اینه که همیشه برای هر کاری باید  تلاش بیشتری مازاد بر توانم را صرف کنم...این تلاش بیشتر از قبل شاید گفتنش خیلی راحت باشه اما در عمل واقعا نفس گیره.. زندگی یه مسابقه اس ...هر چی کمتر بخوای کمتر تلاش کنی کمتر برنامه بریزی پایانش کمترین ها نصیبت میشه..پس بیشتر بخواه بیشتر تلاش کن و بیشترین وقت را برای خودت صرف کن...وقتی بیشترین تلاش کنی شاید شکستش اشکت رو در بیاره اما از خودت راضی هستی..از اینکه کم نزاشتی.

شکست لغت منفی به حساب میاد اما ...از نظر من شکست کلمه ای با بار مثبت  که اطرافش بار منفی جمع شده...اگر بار مثبت رو درک کنی این شکست نتیجه اش یک برد خواهد بود ولی اگر بار منفی اش رو بپذیری شکست زشت ترین میشه.

برای بردن و رسیدن به بالاترین سطح خودت باید سخترین شکست را بچشی...

#من میدانم که می توانم.

 

دل نوشته ی زندگی من

اخرین مهر ماه 1399...هم از راه رسید...امسال متفاوت از هر سال در این قرن...اول مهر ماه همیشه مدرسه ها پر از دانش آموز های قد و نیم قد که بعضی هاشون گریه می کردند بعضی ها سریع دوست پیدا می کرد..بعضی هاشون ساکت یه گوشه..بعضی هاشونم پر سر و صدا...اینا با هم تو یه کلاس یه رو نیم کتهای رنگ رنگی ..می نشستند...امسال تمام مدارس خالی از این همه سر و صدا...دلم می گیره...لذتی که تو زنگ تفریح ها کنار ابخوری ها داره هیچ کجا نمیشه پیدا کرد...زنگ تفریح هایی که همه لقمه به دست تو حیاط پراکنده میشدن...یادش بخیر.

اول مهر ماه برای من..استارت خونه ی جدیدم می خوره..امروز عصر اسباب کشی دارم..تو این چند روز تمام مدت لیلا پا به پام کنارم بوده و اگر لیلا نبود شاید این همه نمی توانستم با نظم و دقت همه چی رو بسته بندی کنم...واقعا لیلا برای من یه معجزه اس...خدایا از تو می خواهم هر چیز که خودت میدانی و میدانم که بهترین ها را می خواهی برایش انتخاب کن...خدایا به تو سپردم رفیق دوست همدم ..و مامانم و لیلایم رااا

ساعت 9 اینا بود که با علی و مریم گلدون های که تو این سه سال بزرگ شده بودن و امروز 3 برابر قبل شدن رو بردیم و تماما تو اشپزخونه جیدیم...حس خوبی تو خونه ی جدید دازم...حس سراسر مثبت..امشب شب اول هست که بازم لیلا کنارم خواهد ماند...خدایا من چطور تو را شکر بگویم.خدایا مرسی

لیلا تو همدانی که رگ خواب منو میدانی ...و خدا کامل اگاه و شنوا هست...دلت را به آن خدایی که میدانی همیشه حواسش به تو هست بسپار.خدایا افوض امر الی الله 

دوستای خوبم  که این مدت کنارم بودید و دعا کردید و همراه این وب بودید ممنونم...

جادوی کتاب بزرگ

#بریده ای از فصل ششم کتاب جادوی فکر بزرگ نوشته ی دیوید جوزف شَوارتز ..کتابی با حجم کم اما با ایده های کاملا بکر ...کتابی که هر فصل ان ساعت ها میشود در موردش حرف زد.

شما چیزی هستید که فکر می کنید هستید.

ما چیزی هستیم که فکر می کنیم هستیم.؛ و دنیا نیز ما را انگونه می بیند.اگر فکر می کنید کم ارزش هستید دنیا نیز ما را کم ارزش میبیند،در زبان بدن،نگرش و شخصیت تان نفوذ می کند.اما اگر بزرگ فکر کنید بزرگ عمل میکنید و مردم بزرگ منشانه عکسالعمل نشان خواهند داد.وقتی فکر می کنید مهم هستید ،دیگران نیز همین فکر را می کنند .یکی از راهکارها مهم به نظر آمدن است.باورهمگانی بر این است که ، با ظاهری چیزی  قضاوت نکنیم، اما در واقع مردم ،همه را با ظاهری که دارند قضاوت می کنند.پس شبیه فردی که دوست دارید باشید و این جوری است که مردم راجع به شما فکر خواهند کرد.

هوشمندانه لباس بپوشید، به بالا بردن روحیه و اعتماد به نفستان کمک می کند .و هم چنین به دیگرام می گوید که فردی موفق و مهم هستید. اگر فکر می کنید بودجه خریدن لباس های خوب را ندارید ذهنیت تان را از کمیت به کیفیت تغییر دهید.کم بخرید اما بهترین کیفیت را بخرید.

به مهم بودن کارتان فکر کنید.

می توانید کاری را که دوست دارید انجام دهید ،یا کاری که انجام میدهید را دوست بدارید. امروز علاقه تان را دنبال کنید حرفی است که بر سر زبان ها افتاده ؛ اما همه نمیتوانند کازشان را رها کنند و رویاهایشان را دنبال کنند.پس به شغلتان به عنوان کاری مهم فکر کردن این ایده به همان اندازه که در سال 1959 وقتی که کتاب نوشته شد نصحیت خوبی بود. درحقیقت همه ی کارها مهم هستند. وقتی فکر می کنید کارتان مهم است ،بهتر انجامش می دهید و زودتر پیشرفت می کنید.

برای خودتان تبلیغ «خودت را به خودت بفروش » بسازید.

این یکی از فوق العادترین و کاربردی ترین نصحیت ها در این کتاب است.تبلیغی 30 ثانیه ای برای خودتان بسازید.نویسنده راجع به چیزی شبیه تبلیغات رادیویی حرف می زند که در آن نکات مثبت خود را برجسته می کنید و سعی می کنید خودتان را به خودتان بفروشید.چرا دست به کار نشویدو تبلیغ تلویزیونی نسازید.یک فیلم تیلیغاتی از خودتان بسازید و مدام تماشایش کنید.

مثل افراد مهم فکر کنید.

همیشه از خودتان بپرسید « اگر فردی مهم به جای من بود ،چه می کرد؟» و فقط کاری که می کرد را انجام دهید.راهی راحت تر از این برای تغییر نگرشتان وجود ندارد.این نقشه «ان قدر تظاهر کن تا واقعا به آن تبدیل شوی» و کار هم می کند.

 

دل نوشته ی زندگی من

تو زندگی یه وقتایی باید نشست و واسه خودت یه فنجون چای بریزی و صدای شجریان که از رادیو پخش میشود را با ارامش خاطر گوش بدی..باید ذهنت را پر از سکوت کنی...نفس عمیقی بکشی و از این حالتی که برای خودت خلق کردی از خودت و خدای خوبت  کمال تشکر و سپاس گذاری را کنی ...

گاهی باید یاد بگیری بدون دست و پا زدن در شلوغی های زندگی جلو بری مثل کسی که توی یک  استخر بر روی تخته چوبی ارام دراز کشیده...این حس رو باید تجربه کنی باید واسه حال خودت تلاش کنی...

اول از همه باید تمام انتظاراتی که از ادم های اطرافمون داریم رو به صفر برسونیم..باید اینو قبول کنیم...اگر من به تو خوبی می کنم واسه دل خودمه نباید منتظر جبرانش باشم...پس اگر تو خوبی می کنی منتظر برگشتش از همون شخص نباش میدونی من اعتقاد دارم که خوبی هیچ وقت فراموش نمیشه و  برمیگرده تو زمانی که باید برگرده توسط هر شخصی دیگری...پس بدون هیچ توقعی زندگی کن.

دوم اینکه  دور ادم هایی که همیشه گلایه می کنند، غر می زنند دهانشان پر از جمله های منفی  هست رو خط بکش...لازم نیست کسی که تو را خسته ترمی کنه در زندگی ات حضور داشته باشه و بالعکس دور رو برت  رو پر از ادم هایی کن که میدانند زندگی ارزشش از هر چیزی بالا تر هست و به تو یاد میدن که چه طور حالت رو خوب کنی ادم هایی که لبخندشون همیشه پابرجاست.

سوم اینکه بابت تمام داشته هایت خدا رو شکر کن...هر شب قبل از خواب سه تا از داشته هایت را بنویس و صبح با جمله ی ی خدایا شکرت چشماتو باز و به صبح سلامی زیبا بده....

کارهای ساده ای هست که شاید هیچ انرژی زیادی از ما نبرد...و جمله ی همیشگی من: ارامش و اسایش در زندگی سهم تو هست پس سهمت را ارزان نفروش.

#خدایا شکرت

 

 

تو شاهکاری دختر!

#بریده ای کتاب توشاهکاری نوشته ی ریچل هالیس که در این کتاب از دروغ هایی که یک عمر ما شنیده ایم صحبت می کند و  که دیگر نباید آن ها را باور نکنیم تا بتوانیم شخصیت واقعی  مان را بیابیم...یکی از دروغ هایی که همیشه به ما گفته شده این است که خوشبختی جای دیگری است در صورتی که خوشبختی همین جایی هست که اکنون قرار داریم...مهم نیست کجایی مهم اینه که اگاهانه تصمیم بگیری از زندگی خودت لذت ببری و برای شاد بودنت تلاش کنی .

 

«ما به دنیا نیامده ایم که همیشه غمگین و مستاصل باشیم، زندگی یعنی زندگی کردن و لذت بردن. گذر ثانیه ها و فصل ها در دست من و شما نیست.همه چیز می گذرد.گذار بودن جز لاینفک زندگی است و این نشان می دهد که لحظه های سخت زندگی هم عمری کوتاه دارند و سرانجام رهایمان خواهند کرد. شما نباید اجازه دهید احساسات ناراحت کننده تمام وجودتان را بگیرند.در حقیقت این زندگی بسان کشتی ای است که دل اقیانوس را می شکافد و به مسیرش ادامه می دهد.ناخدای آن هم فقط و فقط یک نفر است وان هم کسی نیست جز شما.پس اختیار همه چیز را در دست بگیرید.»

دل نوشته ی زندگی من

دیشب اخرین تماس ،تماس بابا جونم بود...اما من در خواب بودم...اصلا متوجه تماس نشده بودم...روز سختی رو پشت سر گذاشته بودم...عصر حدودا ساعت 7 نیم بود که با لیلا از خونه زدیم بیرون...ساعت گرفتیم که ببینیم چند دقیقه تو راه هستیم..رفتیم.. رفتیم از کوچه پس کوچه ها عبور کردیم..خیلی واسن طولانی بود..انگار هر دو ما تو عالم برزخ قرار گرفته بودیم..دنیا دور سرمون می چرخید و به املاکی که رسیدیم مثل اینکه خونه قولنامه شده بود و هر دو ما یه نفس کشیدیم  دستهای لیلا رو گرفته بودم اما دلم پر از امید بود..جلوی شیرینی فروشی سر فلکه استپ کردیم یه کم شیرینی گرفتیم اومدیم خونه #خدایا _شکرت ...چشمای من از بس اشک ریخته بودم..ریز شده بود..یه چایی خوردیم و من رفتم بالا...

باورم نمیشه که دیروز گذشت ..

امروز صبح زودتر از همیشه از خواب بیدار شدم ...لیلا پیام گذاشته بود ؟بیداری؟ پاشو کارات رو بکن باید بری سر کار...بلند شدم وسایل صبحونه رو اماده کردم و زدم بیرون ساعت حدودا 7 بیست دقیقه بود که اثر انگشتم رو زدم و در اتاقم رو باز کردم...حالم بهتر بود ..فقط یه دلیل داره ...

سه سال از تنها زندگی کردن من می گذرد..انگار دیروز بود که از گشتن ها خسته شده بودم..با دوستم محبوبه دنیال خونه بودیم..هر وقت به این قسمت شهر میرسیدیم ..میگفتم محبوبه دوست دارم این سمت خونه بگیرم و اون همیشه تکرار می کرد که لاله قید این سمت رو بزن پولت به این قسمتااا نمیرسه..ولی با تمام گشتن ها  و از این سمت به اون سمت رفتن ها ..این خانه که دقیقا جایی قرار داره که من دوست داشتم پیدا کردم ...یعنی خدا واسم پیدا کرد...باورم نمیشد...و  این دلیلی هست که من امروز امیدوارتر از دیروزکرده تا بتونم زندگی را ادامه بدم....

امروز به لیلا گفتم ...خدای منو تو خیلی بزرگه مطمنم که خداوند بهترین گزینه رو روی میز واسمون می چینه...

امروز از ته دلم نفس می کشم و قدر این روزا رو بیشتر میدانم امروز من به تو نزدیک تر شدم...دوستدارم لیلا جونم.

حال خوب من

امروز بیایم جور دیگری به دنیا نگاه کنیم ...زیبایی های اطرافمون رو خوب ببینیم و بشماریم...هر چی که به ذهنت زیبا اومد.....طلوع افتاب ...نسیم خنک صبحگاهی صدای پرنده ها ...پرتو افتاب روی کوه ها و درخت ها ..صدای پدر و مادر از پشت گوشی ...لبخند عابر پیاده ...گوش دادن به اهنگ های که واست امید و خوشبختی داره...

امروز بیایم جور دیگری به دنیا نگاه کنیم.

خدایا مرسیییییییییییییییییییییی

نقل قول هایی در مورد "نه" گفتن

اگر زندگی تان  را اولویت بندی نکنید شخص دیگری این کار را می کند.

گرک مک کیان

"نه" ای که با اعتقاد راسخ باشد بهتر از "بله" ای که برای شاد کردن یا بدتر ،برای پرهیز از دردسر و مشکل باشد

ماهاتما گاندی

تفاوت میان افراد موفق و افراد بسیار موفق تقریبا به همه چیز "نه" می گویند.

وارن بوفت 

ایجاد و حذف عادت ها

چگونه یک عادت جدید بساززیم :

اولین قانون (سرنخ): آن را شفاف و آشکار کنید.

دومین قانون(تمایل) آن را جذاب کنید.

سومین قانون(پاسخ): آن را ساده کنید.

چهارمین قانون (پاداش) آن را رضابت بخش کنید.

چگونه یک عادت بد را از بین ببریم

اولین قانون (سرنخ): آن را مخفی کنید

دومین قانون:

ادامه نوشته

فکر خلاق

خلاقانه فکر کردن محدود به هنر ،علم ،مهندسی ،نویسندگی و این چنین حرفه ها نیست.مردم در زندرگی خود همیشه از تفکر خلاقانه استفاده میکنند.

تفکر خلاقانه یعنی پیدا کردن راه های جدید و بهتر برای انجام کاری.

اولین قدم برای پرورش فکر خلاق ،ایمان به ممکن بودنش است.وقتی باور می کنید ،ذهن تان راه های انجام دادنش را پیدا می کند.کلمه غیر ممکن را از فرهنگ لغت تان حذف کنید به چیزی خاص که همیشه می خواستید انجام دهید. اما به دلیلی حس کردیدنمی توانید، فکر کنید با افکار مرسوم بجنگید از جمله های «این احمقانه است» «کار نمیکند» «شدنی نیست» برهیز کنید فردی تجربه گرا باشید.عادت ها را بشکنید با چیزهای جدید مواجه شوید.

دومین گام 

ادامه نوشته