من با تو
تصمیم داشتم یکم از گذشته بنویسم اما حرف قشنگ تو منو هل داد به همین زمان حال ...لاله بیا از نو بسازیم...من با تو ...و من دوباره انرژی گرفتم انگار دوباره زنده شدم.
وقتی قهوه رو نوش کردم...☕️😃بهم گفتی چشمات رو ببند و نیت کن و من نیت کردم و تو حافظ رو باز کردی و اینگونه حافظ حالمون رو خوب کرد ...
خوشا شیراز و وضع بیمثالش خداوندا نگه دار از زوالش
ز رکن اباد ما صد لوحش الله که عمر خضر میبخشد زلالش
میان جعفرآباد و مصلّی عبیرآمیز میآید شمالش
بشیراز آی و فیض روح قدسیبجوی از مردم صاحب کمالش
که نام قند مصری برد آنجاکه شیرینان ندادند انفعالش
صبا زان لولی شنگول سرمستچه داری آگهی چونست حالش
گر آن شیرین پسر خونم بریزددلا چون شیر مادر کن حلالش
مکن از خواب بیدارم خدا راکه دارم خلوتی خوش با خیالش
چرا حافظ چو میترسیدی از هجر
نکردی شکر ایّام وصالش
+ نوشته شده در سه شنبه بیست و نهم آبان ۱۴۰۳ ساعت 10:50 AM توسط لاله شفیعی سروستانی
|
خلاصه و قسمت های جذاب و زیبای کتاب های خوانده شده