اخرین مهر ماه 1399...هم از راه رسید...امسال متفاوت از هر سال در این قرن...اول مهر ماه همیشه مدرسه ها پر از دانش آموز های قد و نیم قد که بعضی هاشون گریه می کردند بعضی ها سریع دوست پیدا می کرد..بعضی هاشون ساکت یه گوشه..بعضی هاشونم پر سر و صدا...اینا با هم تو یه کلاس یه رو نیم کتهای رنگ رنگی ..می نشستند...امسال تمام مدارس خالی از این همه سر و صدا...دلم می گیره...لذتی که تو زنگ تفریح ها کنار ابخوری ها داره هیچ کجا نمیشه پیدا کرد...زنگ تفریح هایی که همه لقمه به دست تو حیاط پراکنده میشدن...یادش بخیر.

اول مهر ماه برای من..استارت خونه ی جدیدم می خوره..امروز عصر اسباب کشی دارم..تو این چند روز تمام مدت لیلا پا به پام کنارم بوده و اگر لیلا نبود شاید این همه نمی توانستم با نظم و دقت همه چی رو بسته بندی کنم...واقعا لیلا برای من یه معجزه اس...خدایا از تو می خواهم هر چیز که خودت میدانی و میدانم که بهترین ها را می خواهی برایش انتخاب کن...خدایا به تو سپردم رفیق دوست همدم ..و مامانم و لیلایم رااا

ساعت 9 اینا بود که با علی و مریم گلدون های که تو این سه سال بزرگ شده بودن و امروز 3 برابر قبل شدن رو بردیم و تماما تو اشپزخونه جیدیم...حس خوبی تو خونه ی جدید دازم...حس سراسر مثبت..امشب شب اول هست که بازم لیلا کنارم خواهد ماند...خدایا من چطور تو را شکر بگویم.خدایا مرسی

لیلا تو همدانی که رگ خواب منو میدانی ...و خدا کامل اگاه و شنوا هست...دلت را به آن خدایی که میدانی همیشه حواسش به تو هست بسپار.خدایا افوض امر الی الله 

دوستای خوبم  که این مدت کنارم بودید و دعا کردید و همراه این وب بودید ممنونم...