سهراب سپهری

صدای پای آب از سهراب سپهری 

من صدای نفس
باغچه را می‌شنوم
و صدای ظلمت را وقتی از برگی می‌ریزد
و صدای سرفه روشنی از پشت درخت
عطسه‌ی آب از ھر رخنه‌ی سنگ
چک چک چلچله از سقف بھار
و صدای صاف، باز و بسته شدن پنجره‌ی تنھایی
و صدای پاک پوست انداختن مبھم عشق،
متراکم شدن ذوق پریدن در بال
و ترک خوردن خودداری روح
من صدای قدم خواھش را می‌شنوم
و صدای پای قانونی خون را در رگ
ضربان سحر چاه کبوترھا
تپش قلب شب آدینه
جریان گل میخک در فکر
شیھه‌ی پاک حقیقت از دور
من صدای وزش باد را می‌شنوم
و صدای کفش ایمان را در کوچه شوق
و صدای باران را روی پلکِ تر عشق
روی موسیقی غمناک بلوغ
روی آواز انارستان‌ھا.
و صدای متلاشی شدن شیشه شادی در شب
پاره پاره شدن کاغذ زیبایی
پر و خالی شدن کاسه غربت از باد
من به آغاز زمین نزدیکم
نبض گل‌ھا را می‌گیرم

سهراب سپهری

 ابری نیست

بادی نیست

می نشینم لبحوض:

گردش ماهی ها، روشنی، من، گل، آب

پاکی خوشه زیست

مادرمریحان می چیند

نان و ریحان و پنیر، آسمانی بی ابر، اطلسی هایی تر

لای گل های حیاط رستگاری نزدیک

نور در کاسه مس، چه نوازش ها می ریزد

نردبان از سر دیواربلند صبح را روی زمین می آرد

پشت لبخندی پنهان هرچیز

روزنی دارد دیوارزمان که از آن، چهره من پیداست

چیزهایی هست، که نمی دانم

می دانم، سبزه ای رابکنم خواهم مرد

می روم بالا تااوج، من پر از بال و پرم

راه می بینم در ظلمت من پر از فانوسم

من پر از نورم و شن

و پر از دارو درخت

پرم از راه، ازپل، از رود، از موج

پرم از سایه برگی درآب

چه درونم تنهاست