سکوت
دور یه میز بزرگ نشستیم....جلسه ی من با خدای بزرگم
خدایا من میخوام امشب سکوت کنم تو حرف بزنی ...من میخوام امشب بشنوم....
خدایا میخوام امشب تو واسم حرف بزنی ....میشه تو بگی و من فقط گوش بدم؟
همیشه هر منو تو خلوت کردیم من حرف زدم غر زدم ...دلگیر بودم....اما امشب میخوام تو بهم بگی کجا وایسادم....بهم بگی چکار کنم؟
بعد دو ساعت سکوت .....
این جمله از ذهنم میگذره ....#این نیز بگذرد.
بعد یاد دوستم مهسا میافتم (خدا رحمتش کنه) ...هر وقت هر کی ناراحتش میکرد میگفتم مهسا این قدر تو خلوت خودت گناه کردی که خدا چشم بسته و نزاشته آب تو دلت تکون بخوره، پس تو هم امروز واسه بنده هاش چشم ببند و بگذر، دلت رو دریایی کن...اره همینه....دوست داشتم اینو بشنوم.مرسی خدا جونم.
خدایا مرسی که هنوزم باهام حرف میزنی....بهم یاد آوری میکنی که هستی ...همیشه.....مراقبم هستی بیشتر از خودم.خدایا دوست دارم.
#خدایا شکرت
خلاصه و قسمت های جذاب و زیبای کتاب های خوانده شده