این روزا همش درگیر جمع کردن وسایل هستیم...
همیشه وقتی می خواهی از نقطه امن زندگیت دور بشی ...اولش سخته...هر جا نگاه می کنم واسم پر از خاطره اس...هر جا نگاه می کنم اشک تو چشمام جمع میشه ...سه سال تو این خانه برای من پر از تجربه ها و خاطره های زیادی بود..خیلی ها به من سر زدن ..شبهای زیادی رو کنار دوستام بودم...روزهای اول که اومده بودم واسم خیلی سخت بود...چیدنمان خونه میتونم بگم افتضاح بود..اشپزی کردنم هم بینهایت بد...هر چی درست می کردم مستقیم سطل زباله بود...نظم و ترتیب که هیچ...وسایل اشپزخونه بی استفااده..انگار نه انگار که از خوابگاه وارد این خونه شده بودم...
زهره ابجی عزیزیم...وقتی رسید با صبوری تمام وسایلم رو چید..چیدمان رو عوض کرد و بهم دوباره یاد داد...نمیدونم چی شده بود اما حس و حالی هیچی نداشتم....
تو این سه سال میتونم بگم به اندازه ی تمام روزهایی که خوابگاه بودم تجربه کسب کردم...چه شبهایی که تا صبح بیدار بودم..چه روزهایی که کنار بخاری لم میدادم و کنارم پر از لیوان بود...چه روزهایی که دیر میرسیدم و بدون شام خواب میرفتم ...چه شبهایی که با دوستای خوبم تا صبح حرف میزدیم...یادش بخیر ...تموم دوستام خاطره های خوبی از خونه ی من واسم به جا گذاشتن...خدایا مرسی.
این مدت هم که پر شده از خاطرات من و لیلا...از روزهایی که لحظه به لحظه اش تو همین وب نوشتم.....همه رو باید همین جا تو همین دفتر ببندم و یه سر فصل جدیدی باز کنم...که متصل شده به همین فصل..باید خودمو اماده کنم واسه یه زندگی جدید.
تو این مدت یه چیز رو خوب یاد گرفتم ....تو با زندگی هر کاری کنی زندگی هم همین کار را انجام میدهد مثل پژواک در میان دو کوه هست...تو سلام کنی ...سلامی میشنویی...زندگی مثل یه ساز هست اگر شاد بزنی شاد میشنوی و اگر غمگین، غمگین میشنوی...و دومین چیزی که یاد گرفتم...همه ی این روزا میگذره....چون می گذرد غمی نیست...و سومین چیزی که ایمان اورده ام اینه که خدا هیچ وقت دیر نمی کنه...و همیشه بهترین ها را برایت رقم می زنه.....
به این سه جمله ایمان و اعتقاد دارم.
#روزهای خوب منتظر من و توو....(لیلا)
+ نوشته شده در دوشنبه سی و یکم شهریور ۱۳۹۹ ساعت
12:11 PM توسط لاله شفیعی سروستانی
|